۹ شهریور ۱۳۸۳

اسکارلت اوهارا

برای خواهر کوچیکم بعد از مدتها انتظار کتاب اسکارلت را از کتابخانه اوردم(ادامه برباد رفته) اول که به مدت دو روز هیچ اثری از او دیده نشد. فقط دستشویی می رفت ان هم به سرعت و بر می گشت سر کتاب. جلد اول را با شوق و ذوق خواند و همانطور که انتظار می رفت از جلد دوم قیافه اش رفت تو هم. وقتی رت ازدواج کرد داشت دیوانه می شد و پایان کتاب هم خوشحالش نکرد.
این کتاب برباد رفته تا اخر دنیا این دختران نوجوان را به رویا فرو خواهد برد و هیچ دنباله ای نمی تواند این جادو را ایجاد کند. راز ماندگاری این کتاب در چیست؟ چقدر همه مان با رویای رت به خواب رفتیم و در رویای شباهت به اسکارلت بیدار شدیم. چند وقت پیش در یک اتاق گفتگو نام کسی اسکارلت بود و من می توانستم در پشت ان نام، دختری دراز و سبزه با دماغی پر از جوش تصور کنم که این نام رویایی را بر روی خود گذاشته است. هیچ دنباله ای جادوی برباد رفته را ایجاد نخواهد کرد.

۸ شهریور ۱۳۸۳

مرد خوب

رفته بودم یک کتابخانه برای گرفتن اطلاعاتی که می خواستم. کتابخانه به دلیل نبود متصدی تعطیل شده بود اما رئیس انجا بولتن هایی را که می خواستم پیدا کرد و در یک ساک کاغذی گذشت و به دست من داد. از او پرسیدم مهلت اینها تا کی است؟ گفت برای خودتان! هیچ جایی مطمئنتر از نزد کسی نیست که از انها استفاده می کند. تا در این جا که چند سال بعد یا رفته سطل اشغال یا خمیر شده ...احساس فوق العاده ای بود در ان روزی که همه کتابخانه ها به من نه نمی دانم نداریم نمیشه گفته بودند...چقدر خوب که ادمهای خوب هستند.همیشه هستند و خیلی هم زیادند..

۷ شهریور ۱۳۸۳

کودکان اثیری

چند روز پیش رفتم خونه یکی از دوستام و در انجا کودکی را دیدم 7 یا 8 ماهه. من هیچوقت نتوانستم بپذیرم که یک کودک بعدا ادم بزرگ می شود. کودکان در زمان خودشان تثبت می شوند یگانه هستند وبی بدیل . هر کدام در سال خود چه 6 ساله و چه 6 ماهه تا زمانی که کودکند. هیچ وابستگی به انچه در اینده خواهند شد ندارند و در بزرگی هم ما هیچ اتصالی به انچه در کودکی بودیم نداریم. حتی اگر مراحل رشد کودک خودمان را لحظه به لحظه ببینیم. و این کودک با پوست سفید و چشمانی پر از مهره ای رنگی ابی خاکستری و دسته ای مور بور بر پیشانی و یکی دو دندان در لثه های صورتی...وای که این کلمات اصلا توصیف کننده لبخند او نگاه او و بوی او نیست. مثل هدیه ای دورازدسترس است. در اغوش می گیری اش اما مال تو نیست نه حتی مال پدر و مادرش. مثل نور افتاب که لذت بخش و غیر قابل دسترس است. مثل اب رودخانه جاری و متحرک انهمه دور و ان همه نزدیک.

۵ شهریور ۱۳۸۳

همدرد

زنگ زدم به دوستم کمی از بار غم هایم را بریزم روی شانه هایش. گفت دیشب تا صبح گریه کرده و 6 صفحه بد وبیراه نوشته صبح که بیدار شده دیده اصلا قابل خوندن نیس! رفتم خونه عمه دلم باز شه ...

۱ شهریور ۱۳۸۳

خواب تلخ

رفتم نمایش خصوصی فیلم خواب تلخ. تا به حال چنین فیلمی ندیده بودم. فیلم بدون اینکه کمدی باشد مدام همه را می خنداند. و از همه جالبتر اینکه ما داشتیم به ترسناکترین چیز عالم می خندیدیم. مرگ
داستان البته اگر بتوان برای این فیلم داستانی متصور شد درباره یک مرده شور است . یاد داستان قصه های مجید می افتم. مجید یک انشا نوشت درباره فوائد مرده شور.
این فیلم چنان روان و ساده و بدون ادا است که نشان از شخصیت کارگردان دارد کسی که می تواند ما را گشت و گذاری در یک قبرستان بدهد و بخنداند. پیرمرد اخمو مرده شور همه چیز را توضیح می دهد باتمام جزئیات . صدای او در تمام طول اثر شنیده می شود و اصلا مزاحم نیست که نیمی از خنده به خاطر این صدا با لهجه اصفهانی است. دو سه صحنه بیشتر از بقیه در خاطرم مانده است زمانی که پیرمرد مراحل مرده شوری را توضیح می دهد و می گوید که برای خالی شدن باد درون شکم مرده، شکمش را فشار می دهند و واقعا این کار را می کند و ما ان صدای خنده دار را می شنویم.
صحنه دیگر مربوط به زمانی است که می خواهد مرده شوری را به شاگردش یاد دهد و یک مرده را خوابانیده و به او می گوید که انجای مرده را هم باید بشورد و پسر خجالت می کشد که این کار را بکند و با تشری که پیرمرد می زند راضی می شود و زمانی که دستش را زیر لنگ می کند سوژه از جایش بلند می شود و می بینیم که مرد گورکن است . او می گوید که نگفته بودی قسمت ناموسی دارد و طلب مزد بیشتری می کند.
خنده دار ترین صحنه زمانی بود که پیرمرد احساس می کند عزرائیل می خواهد به سراغش بیاد در را روی او میبندد و عزرائیل سعی دارد از شکاف کنار دیوار بیاد داخل . سرانجام پیرمرد تصمیم می گیرد که اجازه دهد مرگ داخل شود و سجاده باز می کند تا سر ان بمیرد و مردم خوششان بیاید بعد پشیمان می شود و تصمیم می گرد در رختخواب در حال قران خواندن بمیرد منتظر مرگ می ماند و عزرائیل از پنجره وارد می شود و می بیندجای مرد در رختخواب خالی است و فقط قران است. رویش را بر می گرداند می بیند که پیرمرد با گرز ایستاده و ان را بر سر عزرائیل یا همان دوربین می کوبد.

فردا صبح در قبرستان پیرمرد به صاحبان عزا می گوید خوشحال باشید انتقام همه تان را از عزرائیل گرفتن بالش را شکستم!

۲۹ مرداد ۱۳۸۳

ایزابل آلنده

دیشب تا ساعت سه و ده دقیقه بیدار بودم تا رمان را تمام کنم. مدتها بود که رمان نخوانده بودم و حسابی لذت بردم. هرچند یک کیسه پسته خام و نصف خربزه را هم خوردم.
کتاب اول از ایزابل النده بود به نام منهای عشق که احتمالا از این اسمهای اختراع مترجم است که دختر چهارده ساله ها گول بخورند و بخرند. که البته کار خوبی است. کمی ذوق و سلیقه افراد را بالا می برد.
کتاب دوم به نام زندگی پسر نوشته رابرت مک کامون بود ترجمه اسداله جعفر زاده
کتاب جذابی بود راوی یک پسر و ماجراهای جذاب ماورایی و پلیسی که برای او اتفاق می اقتد و طنز ملایمی که در کل اثر جریان داشت. مدتها بود این لذت خالص رمان خوانی را تجربه نکرده بودم. ادم احساس گناه می کند. از این همه لذت بی قید و شرط

۲۰ مرداد ۱۳۸۳

حراستی دوست داشتنی

هر روز به کتابخانه می روم. پسر جوانی در جلوی در پشت میز می نشیند. روز اول فقط ادرس کتابخانه را از او گرفتم و روزهای بعد با او کاری نداشتم. هر روز بعد از اینکه از کتابخانه بیرون می امدم به من می گفت خسته نباشید یکی دو بار که سرم پایین بود فکر کردم که به کسی دیگر می گوید و چند روز بعد زمانی که از جلویش رد می شدم زیر لبی سلام کردم. چمنان محکم و بلند جوابم داد که فهیدم با خودم است. و حالا هر روز تا مرا می بیند با شادی سلام می کند و هروز با محبت خداحافظی و من که حداقل ده سال از او بزرگترم در تعجبم که مرا باکسی اشتباه نگرفته! و این مانع نمی شود که هر روز منتظر لبخند گرمش نباشم

۱۷ مرداد ۱۳۸۳

تلخاب

دیروز جای همگی خالی رفتیم روستای نزدیک فشم به نام لالان.
بعد از انجا چند ساعت پیاده روی کردیم. فضای غریبی بود. کو هایی با سنگ های رنگی ابی و قرمز و رودخانه ای پر اب به رنگ سفید که مدام جویبار هایی از دل کوه به درون ان می ریخت و هوا پر از بوی گل پر بود به خاطر بوته ها های بزرگ گل پر .
در ان بالا هم چشمه ای بود که اب گاز داری با مرز ای نه چندان تلخ داشت.
خیلی خوش گذشت حسابی عرق کردم راه رفتم . یکی از پسر های گروه هر چند ناشیانه گیتار می زد.در زمانی که داشتم می افتادم به لیدر گروه دو بار گفتم مرا بگیر و این پسر با نمک بار سوم گفت: لطفا بگید کمکم کن! می گوییدمرا بگیر برای من مسئولیت ایجاد می کند که بیام خواستگاری!

۱۵ مرداد ۱۳۸۳

دکتر سروش

مطالب مهم در دومین جلسه
اگاهی دامنه اختیار را افزایش می دهد.
شجاعت اجرای انتخاب است.
اختیار نه تنها شرط اخلاق که عین ان است.
شیطان جزو شروط اختیار است. به علت وجود او امکان جامعه بی گناه نا ممکن است.
حکومت های توتالیتر حجم زیادی از اخلاق را تبدیل به قانون می کنند.
علم فقه یک فراورده بشری است مثل علومی مانند شیمی فیزیک ریاضیات ..هرچند به پای ریاضیات نمی رسد
در بین بحث های جدی و سئوالاتی مانند: مرجع اخلاقیات در جامعه کیست؟ و یا جامعه پر از افکار خوب باشد بهتر است یا پر از تفکر؟
یک نفر پرسید: ایا عشق امری اخلاقی است و معشوق ملزم به رعایت اصول اخلاقی؟
فضا کلا عوض شد(پروانه ای شد) سروش یک غزل زیبا از مولانا خواند به جای هر گونه جوابی

۱۴ مرداد ۱۳۸۳

مغولها

امروز تو کتابخونه دنبال یک موضوعی می گشت در مجله رودیک مربوط به سالهای 50 تا 52 . یک جشنواره فیلم دیدم و به قسمت فیلمهای ایرانی شرکت کننده در ان نگاه کردم. فکرشو بکن یه ادم بی خود یا نا اشنا یا دست دو توشون نبود. فیلمها می دونید از کیابودن؟ فریدون گله . کیارستمی . بیضایی. شهید ثالث. کیمیاوی و
چطور می شه که یکدفعه این همه خوب با هم ظاهر می شن. الان تو نسل سی ساله های الان چند تا از این ها هست؟
کسی مغولها ساخته تازگیا؟. ..

مرد کور

احساس خوبی بهم دست داده مدتها بود که هیچ کار مثبتی انجام نداده بودم و حالا پس از سالها یک کار خوب
چه کردم؟
مردی نوابینایی را از چهار راه رد کردم ! کلی از من تشکر کرد بازویش را گرفتم و تمام مردم چهار راه دیدند که من چه انسان خوبی هستم
اه سرانجام یک کار خداپسندانه !!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...