به بچه های داستان نویسی گفته بودم داستانی شروع کنند به صورت اول شخص که قهرمان چشمهایش را در تاریکی مطلق باز می کند در حالی که نمی داند کجاست و بقیه را به تخیل آنان واگذار کرده بودم
امروز داستانهایشان را می خواندند و من از میزان توانایی متفاوت اندیشیدن آنها حیرت زده بودم
یکی قهرمان در در واقع در درون ذهن خود بود که چشم باز کرده بود. در وجدان خود
دیگری پس از گذراندن ماجراهای فراوان، معلوم شد که بازیگر نقشی این چنین بوده است و با کات کارگردان چراغهای اتاق روشن شد
اما
آخرین نفر قهرمانش-با نثری قوی- لحظات تاریکی و خفگی و وحشت عمیقی را تجربه می کرد، با احساس خونی که از بینی اش می آمد ، به شدت خواننده را در هراس ابدی این دخترک شریک کرده بود
که آخر کار معلوم شد
زمانی که قهرمان در خواب بوده، در ِکمد رختخوابهای باز شده بوده و آواری از دشک و لحاف بوده که بر سرش ریخته شده بود که او در زیرشان گیر افتاده بود
و البته هیچ خونی هم در کار نبوده ؛
۶ نظر:
خب شما کجا کار می کنی؟
میشه پرسید آیا؟
نه والا محمد
نمیشه پرسید
گیسو جون
تا حالا بهشون موضوع یک خاطره خوب و ماندنی را داده ای؟ حالا اعم از خیالی یا واقعی؟
خیلی دلم میخواست دوباره سر کلاس < انشاء> شاگردهام بودم.
قدیمها اسمش انشاء بود و من معلم کلاس راهنمایی بودم.
از این مدل چشم باز کردن در تاریکی فیلم مدفون Buried با بازی رایان رینولدز فیلم بسیار زیبا و تاثیر گذار.من با اینکه خیلی وقت قبل این فیلمو دیدم اما هنوز با گفتن چشم باز کردن در تاریکی یاد این فیلم می افتم.
شرایط این روزهای من همون بیداری در تاریکی... جلو چشمم به خاطر بی توجهی استادم داره همه زحماتم خراب میشه و آوار میشه سرم! .... من دارم این روزها توی این تاریکی زندگی میکنم.... و صبح که بیدار میشم آرزو میکنم کاش اصلا بیدار نمیشدم!...
پس منظورتون این بود که آب دماغش ریخته بوده به جای خون!!!!!!!!!!!!!! اه اه!
ولی بسیار جالبه طرف نوشته اینها را توی داستانش....من بودم مثل ... خنگ ها فکر می کردم چه زشت و چندش ه اگه بنویسم. جالب بود تو بحث رفتارشناسی ...
ارسال یک نظر