۴ اسفند ۱۳۹۱

ما وارثان نور و تاریکی

مادر بزرگم امروز مرد.
شاید هم دیروز یا چند روز پیش
درست نفهمیدم
مادرک زنگ زد  و گفت. منهم نپرسیدم : کی؟
مادرِ پدرم بود. بیست سالی بود که ندیده بودمش
نه شاید کمتر ده سال؟
یادم نمی آید.
پدرم فرزند مردی بود که مادربزرگم دوستش نداشت
هیچکدام از بچه های این مردش را دوست نداشت
و نوه ها را همچنین
مردِ دومش را دوست داشت و بچه ها و نوه های او را هم دوست داشت
مادرم ازش می ترسید، خاطرات ترسناکی از او به یاد داشت
پدرم نیز حتی 
زن قدرتمندی بود و بی محبت
توان مطیع کردن و برده ساختن دیگران را داشت
توان تحت کنترل داشتنشان را 
و  آزار دادنشان را
و دایره ای از زیردستان داشت
اما ملکه ای بود که ما را از زیر سایه لطف و مرحمتش بیرون انداخته بود

او کسی بود که در کودکی گوشهایم را سوراخ کرد.
دیگران دست و پایم را گرفتند و  او گوشهایم را سوراخ کرد
در حمام گیرم انداختند 
یادم هست که با گوشهای خونین فرار کردم درحالی که فریاد می زدم ازش متنفرم
هنوز هم سوراخهای گوشم لنگه به لنگه است
همیشه می گفت که من شکل جوانی اش هستم. این را وقتی می خواست به من لطف کند،  می گفت، چون عقیده داشت که در جوانی زیبا بوده است

اما در نوجوانی زمانی که مادرک را به ستوه می آوردم فریاد می زد که تمامی صفات شیطانی او را به ارث برده ام
و حالا مرده 
و من باقی مانده ام
با دستها و پاهایی  مانند او
با موهایی مانند او
با لبهایی مانند او
و می دانم که  نیمه تاریک وجودم را نیز از او به ارث برده ام 
تاریکی که اصلا قصد مردن ندارد 
سایه ای که جدالی بی پایان را 
تا پایان با او خواهم داشت.

۱۱ نظر:

حامد گفت...

به هرحال خوب یا بد رفته و خدایش بیامرزد.به نظرم حتی بدها هم یک کار مثبت و حتی یک خصوصیت خوب دارند که وقتی دستشان از دنیا کوتاه شد می شود خاطرشان را با ان نکته خوب بیاد اورد..شاید اگر ایشان در عصر اینترنت می بود وبلاگ گیس طلا 2 را راه اندازی می کرد.

ناشناس گفت...

How beautiful you describe the end for yourself. Sorry for your loss even you seem not to be that upset

من گفت...

ba jedal,sihahi haieman nemiravand

میترا گفت...

وای...یک لحظه از ذهنم گذشت که شانس آوردی ختنه ات نکردند!

ناشناس گفت...

چه صحنه ی شازده احتجاب وارانه ای از سوراخ کردن گوش تعریف کردی! دلم لرزید.

راضیه گفت...

من فکر میکنم آدم اخلاق رو از کسی به ارث نمیبره.تو خودِ خوبِ خودت هستی دوستم.هرکسی رنگهای متفاوتی درون خودش داره و مجموع اونهاست که شخصیتش رو میسازه.سیاهی و کنتراستش با تمام رنگهای زیبای وجودت تو رو ساخته و هیچ ربطی به اون آدمی نداره که سالهاست اونو ندیدی.فکر کنم نتونستم خوب منظورمو بگم.چه بد!
به هر حال اگر یه کم یه گوشه از وجودت دوستش داشتی بهت تسلیت میگم.

الا گفت...

دائم مچ خودم را میگیریم اینجا و آنجا. مثل یک دوربین خودم را نگاه میکنم. رفتارهایم را حسیات و حتی نگاهم را به قضایا.
که مبادا باز تولید ارزشها یا تفکر مادرم و خانواده ام باشم که عمری بابتش رنج کشیدم ، رنج میکشم هنوز.
و ای داد از زمانی که رد پای مادرم را در ذهنم ببینم که خودم بابتش رنج کشیدم و حالا دیگران را من رنج میدهم.
اما خسته نمیشوم چه بخواهم چه نخواهم در درونم جدال ادامه دارد.
هر چند که آرامش را ترجیح میدهم.
همه آدمها آرامش را ترجیح میدهند!

DONC گفت...

che gharib......

Nazafarin گفت...

گیس طلا جون، به نظر میاد مادر بزرگت در کنار همهٔ اون صفاتی که گفتی‌ بسیار هم باهوش بوده، شاید تو هم همون هوش رو ارث بردی ازشون .. بهار حال هرچی‌ که هستی‌ ما که دوستت داریم

امیر گفت...

تو مایه های فینچر بودش ایندفه !

Unknown گفت...

كمي ترسناك ولي قابل ستايش

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...