۲ شهریور ۱۳۹۲

عجیب اینکه آدرسی که دختر جوان می پرسید را بلد نبودم


امروز در مترو خانم میانسالی را دیدم که ساک چرخدار بزرگی را پشت سر خود می کشید.
در لحظه ای که دهانم راباز کردم که پیشنهاد کمک به او بدهم ؛ دختر جوان دستی به شانه ام زد و چگونگی رسیدن به ایستگاهی را پرسید.
بعد از آن زن میانسال را در جمعیت گم کرده بودم.
از پله های برقی بالا می رفتم که صدای فریاد زنی را شنیدم
همان خانم میانسال بود که بند ساکش در پله ها گیر کرده بود و او با کمر و گردن بر روی لبه های پله برقی می غلتید و دیدم که چطور سرش به دیواره پله کوبیده شد
تا به او برسم مسئولین پله را متوقف کرده بودند
زن در حالی که سر و گردنش را می مالید  از جا بلند شد؛ مردی ساک  او را بلند  کرد و زن لنگان لنگان به دنبال او به راه افتاد ...
نمی فهمم...

۴ نظر:

agiipe گفت...

:(

ناشناس گفت...

قلبم درد گرفت.... از بسکه صحبنه را ویژوال تصویر کردی... آخ... راه رفتن در خیابون و بین مردم بیشتر وقتها دردناکه... این همه مردم با بارهای سنگین ازین ور به اون ور... از ترسهای توی چشمها..نگرانی ها ...خستگی ها .. از دیدن خستگی آدمها خسته ام و متنفرم از غم دیدن. چرا اینقدر مملکت بالا پایین می شه... همسایه ما توی تهران 8 تا بچه داره ..همه هم تو خونه باهاش زندگی می کنند اما همیشه داره دو دستی بار می کشه از تره بار محل به خونه با چادری که با دندوناش گرفته و تف مال شده و له له داره می زنه و هن هن می کنه بلند بلند... یه پاشم لنگ می زنه....

ناشناس گفت...

وای واقعا قلبم به درد اومد که سرش خورد به پله ها.. .روی اون پله های سرد ِ سخت.

ناشناس گفت...

یاد فیلمهای بونوئل افتادم. اون خانم مسن رو، آینده ی دختر جوون پرسشگر آدرس دیدم که در یک گذر کوتاه و سریع و در مونتاژ موازی اتفاق افتاد.

خانم طلا، برنامه پاییزی رو امسال زودتر بهش میرسید. هوا داره عوض میشه کم کم

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...