۱۳ دی ۱۳۹۲

ساحل چپکرود

صبح داشتم کوله و کیسه خوابها را دم در می گذاشتم تا رها بیاید که پیرمرد صاحبخانه را دیدم که آب پاشی می کرد. پتو ها و کوله ها را در ماشین رها گذاشت و دعای خیر مفصلی بدرفه راهمان کرد و فرار از هوای دلپذیر تهران را آغاز کردیم
سرما از همان ابتدا فهماند که این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست. البته اینقدر به همه هشدار داده بودم که دو خواهر همسفر ما ، انچنان پوشیده بودند که نمی توانستند آرنجهایشان را خم کنند
طبعا بساط شوخی و خنده هم از همان ابتدا آغاز شد. خواهر 1 عموما تاخیر فاز بامزه ای داشت مثلا با هیجان می گه برف در حالی که نیم ساعتی بود که  برف در مناظر ظاهر شده بود و یا پنج ثانیه بعد از پایان هر جوک به طرز بامزه ای می خندید ...
خواهر 2 به شدت کم حرف بود اما وقتی حرف می زد اینقدر که طنز ظریف و هوشمندانه ای داشت، انفجار خنده تولید می کرد.
من ابتدای جاده فیروزکوه را دوست ندارم . خیلی بی ریخت و نا هماهنگ است. خود فیروزکوه هم شهر نازیبایی است اما 
عاشق شهرهای بعدی هستم : زیر آب، شیرگاه و پل سفید
حتی تلفظ اسامی شان هم زیباست. شهرهای که در حال عبور از وسط جنگل هستند. شاید دلیل دیگر دوست داشتن این سه شهر این است که دروازه ای هستند برای ورود به زیبایی هایی که پشت سر خود پنهان دارند
چقدر چشمه و آبشار و روستای های اصیل است که از این شهر به آنها رسیده ام...
آنقدر به مرور زمان از شهرهای بزرگ متنفر می شوم و عاشق شهر های کوچک می شوم که نگرانم نکند در60سالگی در حال زندگی در غار باشم !
دیگر هرکس نداند شما می دانید چقدر من پاییز را دوست دارم اما نمی دانید که انتهای پاییز چقدر عجیب است.
برای دیدن زیبایی اواخر پاییز باید کمی دقیق تر بود. برگ درختها می ریزد و جنگل خاکستری می شود در حالی که زیر درختان نارنجی تیره باران خورده ای است از برگهای فرو ریخته  و بعد ناگهان بین این همه بی رنگی ، درختی تمام رنگی می درخشد...آخرین مقاوم 
و زیبایی این تک درخت  توان رقابت با تمامی پاییز طلایی هزار رنگ را دارد
مست و ملنگ و آواز خوان مسیر را ادامه دادیم به سمت قائمشهر زیبا و سپس جویبار و از جویبار پرسان پرسان به سمت ساحل چپکرود رفتیم
نزدیکی ساحل زمین سبز سبز بود. نمی دانم باقیمانده شالیزار درو شده بود یا فقط علف بود که اینقدر رنگش شفاف بود . رنگی سبزی که انعکاسی طلایی دارد . عین مخمل زمین را پوشانده بود و گوسفندهای بین آن و درختانی لختی که محاصره کرده بودند زمین را
به ساحل چپکرود رسیدم . چندان میل ندارم در اینجا نامی از آن ببرم . اینقدر که مسافران به سواحل بکر ایران آسیب می زنند، به جایی رسیده ام که ترجیح می دهم مناطق بکر ، ناشناخته باقی بمانند
از آن معدود ساحل هایی که که می توانستی به چپ و راست نگاه کنی و ساختمان و ویلا و فروشگاهی نتراشیده نخراشیده جلوی چشمانت نباشد
ساحل کثیف و پر از آشغال نبود  با نی هایی که در اطرافش سبز شده بودند . کمی دورتر مردان ماهی گیر در حالی خالی کردن قایق هایشان بودند و همه جا ماسه ای حقیقی با باد می چرخید و در انتهای دریا آنچنان رنگ آسمان و دریا یکی شده بودند که زیبایی وهم آوری پیدا کرده بود دریا 
تمامی آدمهای که در زندگی به آنها برخوردم اطمینان می دهند به من که اشغال هایشان را در سراسر سفر جمع می کنند ...پس این ها که این سواحل را اینقدر چندش می کنند از کدام کره به شمال سفر می کنند؟
در کنار ساحل دلپذیر چایی و بیسکویت خوردیم و به جستجوی جایی برای ناهار رفتیم 
پسرک در اتاقی با درهای شیشه ای بخاری برایمان روشن کرد و بچه ها خسته از چندین ساعت ماشین نوردی ولو شدند جلوی آن تا کوبیده ای برسد که همچین بدش نبود

۲ نظر:

ماژور گفت...

سلام گیس .کلن خوش به حالت گیس که دوستان پایی داری برای بیرون رفتن . من فقط یک دوست دارم که آن هم مرد است اما اهل بیرون رفتن آن چنانی هم نیست .خیلی دلم می خواهد مثل شماها بروم بیرون اما گیرم نمی آید کسی .

ناشناس گفت...

منم دوس دارم اینجوری بی مزاحم بگردم اونم تو طبیعت

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...