واقعیت این است که وبلاگ نویس باید ناشناس باقی بماند. هرکدام از دوستان من که از روی نشانه ها ، مرا کشف کردند باعث ناراحتیم شدند. کمترین دلیلش این است که آن دوست از نوشته های من حذف می شود و بیشترین دلیلش که باعث خودسانسوری من می شوند.
زمانی که یکی از همکلاسهای قدیمی با خوشحالی تمام به من خبر داد که اینجا را پیدا کرده و به بقیه هم خبر داده است، من به سرعت رفتم به سراغ آرشیو و هر موضوعی که برای خاله زنک های دانشکده جذاب بود پاک کردم.
خواننده های هم که به خاطر این وبلاگ با هم آشنا شدیم همین ویژگی را دارند . مثلا همین رها (سلام عزیزم) یکی از معضلات من است
من جرات ندارم از غم و غصه هایم اینجا بنویسم اینقدر که این دختر هراسان به سراغم می آید و تمامی تلاشهای ممکن را برای نجات من از غم انجام می دهد و من هی باید قسم بخورم که بابا این پست قدیمی بود!
۸ نظر:
وقتی منم پیدات کردم خیلی حالت گرفته شد...یه کم هم هول شدی که کجا و کجا تو وبلاگت از من شاکی بودی ؛))
خوبیش اینه که رفتی خارجه و مشکل حل شد
اما یه بدشانس هم آوردی ها
هیچوقت درباره اخلاق گه مرغیت نمی نویسم، عمرا یک کلمه درباره اش بشنوی ها
گفته باشم :)
انقدر تابلو مینویسی که فقط خواجه حافظ شیرازی مونده که پلاک خونه تونو بدونه
راستش مدتها فکر کردم چرا مثل قبل از خودتون نمی نویسید حالا فهمیدم چرا فقط از بیرون می نویسید و حق هم دارید احتمالا وبلاگ دیگری در راه باشه
من همیشه دلم می خواست بدونم چه شکلی هستی. بعد تو فیس بوک یه لینک از داستانت گذاشته بودی، منم اومدم گفتم بدو رفتم ببینم اسمت چیه. که اونم با اسم مستعار بود. بعدش انقدر خجالت کشیدم ازت
لیلا تو فیس بوک هستم giso shirazi
می دونم جیگر. اددت کردم قبلا ولی عکست رو ندیده بودم
در اینجور مواقع من سریعا حس اینسکیوریتی بهم دست میده و یا وبمو عوض میکنم یا.. وبمو عوض میکنم -__-
ارسال یک نظر