۱۴ دی ۱۳۹۲

آقای عالی نژاد و اتاقهایش

خب دیگه داشت واقعا پنج و نیم می شد و از آن همه اقامتگاهی که دوستان گفته بودند هیچ خبری نبود و همه کم کم خل می شدیم
  رها فحش می داد به تمام ماشین هایی که از روبرو می آمدند و د نور بالای چراغهایشان کورمان می کرد
ولی با وجود فحش دادن خودش هر بار نور را پایین می آورد ، گمان می کنم داشت آموزش می داد به تمام راننده های روبرو:)
من گیر داده بودم که بعد از بیت "بر بساطی که بساطی نیست" چی بود و هی تکرار می کردم و هی نمی شد و خواهر 1 مدام سعی می کرد مرا راضی کند که: بر بساطی که بساطی نیست ، خب بساطی نیست دیگه 
 سرانجام نوری کوچک از دور دیدیم و خواهر 1 رفت پایین و پرسیدو اومد گفت مردی در آنجا بهش گفته  اقامتگاه ها فقط برای تابستان هستند و همه جمع کردند و رفتند
ابلفضل
از آنجا که می دانستم در ادامه به روستای فریم می رسیم خیالم راحت بود که شب در روستا بالاخره کسی پیدا می شودکه ما را مهمان کند اما با این همه...
جلوتر که رفتیم به تاج سد سلیمان تنگه رسیدم . دکه ای بود و ماشینهای جلوی آن که خوب بود امید که آدمیزادی هست دراین تاریکی
این بار مرد فروشنده خیالمان را راحت کرد که کمی جلوتر اتاقهای کوچکی برای اجاره دارد
سرانجام در تاریکی مطلق یه مغازه رسیدم و بوی غذا، نوید خوبی می داد
مرد جوانی صاحب انجا بود و اتاقک های پشت مغازه اش را که پله های فلزی طولانی داشت به من نشان داد
اتاق کوچک بود و با وجود تخت ،‌ممکن بود به سختی جا شویم
مرد اتاق دوم را پیشنهاد داد که تخت نداشت و فورا قبول کردم و ده تومنی هم تخفیف گرفتم باسی تومن قضیه حل شد و سفارش شام را دادیم که املت و سوسیس- تخم مرغ بود
آقای عالی نژاد برایمان یک بخاری نفتی هم آورده و به بخاری برقی داخل اتاق اضافه کرد و ما در حال کشف قسمت حیرت انگیز اتاقک بودیم که ماهواره بود! کار هم می کرد
تصور کنید یه تلوزیون 14 اینچی با ماهواره توی یه اتاق نه متری . حتی دستشویی واشپزخانه هم بود و خیلی هم تمیز !
با این همه دو ساعت طول کشید که بتوانیم پتوها را زیر و رو  و کنار و پشت در پهن کنیم تا همه به یکسان از سرما در امان باشند که بعد معلوم شد دیوار بغل رها شبیه کولر گازی عمل می کند و ما با تمام کیف و کوله ها سدی در مقابل آن درست کردیم .
 خواهر 2 وقتی درون کیسه خوابی که برایش آورده بودم رفت گفت: من الان یه پیله ام و فردا پروانه خواهم شد
اما خانم به محض دیدن سینی پر وپیمان غذا بی خیال پروانه شدن شد و پیله را شکافت 
من سوسیس تخم مرغ خواسته بودم و اونا املت اما موقع غذا خوردن بیشتر به نظر می اومد اونا سوسیس تخم مرغ خواستن نه من! و البته رها باز سراغ پیاز را می گرفت که همچنان امیدش نا امید می شد
به زیر انبوه پتوها رفتیم و با شکم سیر و اتاق گرم ، چشمهایم گرم می شد که شنیدم 
 خواهر 1 به رها گفت : یعنی پشت پنجره چه منظره ایه؟ 
رها جواب داد: نگران نباش اگه منظره خوشگل بود با صدای جیغ گیس بیدار می شویم.

۱ نظر:

taraaaneh گفت...

باید خیلی هیجان انگیز باشه وقتی شب جایی میرسی و نمیدونی صبح وقتی چشمهات رو باز کنی با چه منظره ای روبرو میشی.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...