۱۹ تیر ۱۳۹۳

ولي گوشي ها را اوردم، فكر كنم به درد خوابيدن تو مترو بخوره

يلدتون هست كه من از ام ار اي مي ترسيدم، خب حالا دوباره نصيب و قسمتمون شد و من از يك ماه قبل رو خودم كار مي كردم كه ترس نداره كه و تخيل مثبت و فلان و بيسار، 
تا روز موعود كه شب قبلش يه ارام بخش ضعيف خوردم و روزش هم بيرون نرفتم و ريلكس كردم و ظهر هم سالد ساده اي خوردم و آماده كه برم،
 گلاب بروتون از ساعت يك تا چهار سر چاه خلا نشسته بودم و تمام جانم داشت به صورت مايع ازم خارج مي شد، نمي دونم از استرس بود يا خيار درختي سالاده يا روغن كنجد، خلاصه  اين دل پيچ تا تموم بشه ديگه جون نداشتم بلند بشم برم آزمايشگاه
حالا رسيدم اون لباسهاي مسخره را پوشيدم و منتظرم و اونجا تخيل مثبتم برعكس راشو گوفته مي ره، هي با خودم مي گم، اين كه چيزي نيست يه سوراخي مثل، مثل، قبر
نه نه يه سوراخي مثل تابوت
نه بابا يه سوراخي مثل تونل در خال ريزش
تا بالاخره اقاهه اومد منو فرستاد تودستگاه، يعني وقتي از پله ها بالا مي رفتم شبيه اين فيلما هست كه طرف از پله هاي اعدام بالا مي ره، با يه التماسي به آقاهه نگاه كردم كه  تذكر داد؛تكون نمي خوري ها، همه چي خراب مي شه
حالا رفتم داخل  از ترس چشامو باز نمي كنم 
و همچين نفس نفس مي زدم كه دستام رو سينم بالا مي اومد
بعد آروم آروم  اوضاع بهتر شد و من تونستم چشمامو باز كنم و به سقف كثيف دستگاه نگاه كنم كه آقا
اول گوشم شروع به  خارش كرد، بعد دماغم، بعد چونه ام ، بعد كمرم
يعني هرچي سعي مي كردم به نقطه خارش فكر نكنم، نقطهه حركت مي كرد مي رفت يه جاي ديگه
باور كنيد ترسه خيلي قبل تحمل تر از خارشه بود
وسط كار بايد يه تزريق انجام مي دادن
كشيدنم كمي بيرون كه سوزن بزنن من سريع همه نقاط را با چند حركت كوتاه و سريع خاروندم، دكتره امپول به دست يك لحظه هنك كرده بود كه چي شد
بعد نمي دونم تو امپوله چي بود كه سري دوم كه تموم شد من با لبخندي از تخيلات شيرين از دستگاه بيرون اودم و عاشقانه به همه نگاه مي كردمو و مي خواستم لباس مسخره ها را يادگاري  بيارم نذاشتن،

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...