گفته بودم دوقلو ها با هم فرق دارند، در ذائقه در انتخاب رنگ ،در برخورد با رويدادها
يكي از آنها فهميده دنيا جاي خوبي نيست ، مي داند كه زندگي كردن سخت است و قرار نيست كه آسان شود
برخلاف ديگري، كم مي خندد و كوتاه ، به همه اتفاقات تازه با شك و ترديد نگاه مي كند و ترس اولين واكنشش است
به خاطر همين ، در اوج بازي كنار مي كشد، بالشي بر مي دارد و مي رود گوشه اتاق سرش را روي آن مي گذارد ، شستش را مي مكد ،به ديوار روبرو خيره مي شود و خستگي زندگي واقعي را با رويا از تن به در كند
مدتي بعد به بازي و دنياي كسل كننده واقعيت باز مي گردد و وانمود مي كند كه همه چيز سرگرم كننده است،
در حالي كه ته چشمان زيبايش چيز ديگري مي گويد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر