رها، روزنامه نگار سابق، هنوز كار پيدا نكرده و همچنان مسافركشي مي كند، امروز آقاي كت شلواري اتو كشيده مديرمانندي را سوار كرده كه هنگام رسيدن به مقصد موجود محترم پياده نشده و پيشنهاد بي ناموسي به رها داده ، هر چي رها كه من مسافركشم و اون اصرار كه حالا سر قيمت با هم كنار مي آييم
آخر هم ان روي رها ظاهر شده كه : اگر من مانند تو اين كاره بودم الان تو این گرما توي فلان فلان و جا به جا نمی کردم و زیر باد کولر نشسته بودم و ...
و قفل فرمون و اينا كه سرانجام موجود با اعتماد به نفس تمام پياده مي شه
و شماره اش را به رها مي دهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر