رها ديده يه موتوري جلوش يهويي از موتور افتاده پايين و ولو شده روي زمين،
رها هم موتوري را انداخته پشت ماشين و برده بيمارستان ارتش
تو بيمارستان رها را با دستبند بستند به صندلي تا وقتي موتوري بهوش بياد
و تا اون زمان حتي نذاشتن دستشويي بره
و تمام مدت هم براش توضيح مي دادن كه اگه موتوري بميره چه عاقبتي در انتظارسه
دوازده شب موتوري بهوش اومده و گفته كه رها نزده بهش
و رها رو ول كردن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر