۲۵ آبان ۱۳۹۳

ايرانيان غريب

در مترو باز شد و سيلي از دختران جوان و زيبا جيغ زنان ريختند داخل، فشار جمعيت اينقدر بود كه كمي بترسم، مدتي طول كشيد تا بفهمم ماجرا چيست، بعد از اينكه دسته جمعي شروع به خواندن ترانه كردند ، فهميدم

زن ميانسالي حيرتزده مي گفت: خارج شده اينجا؟ تو ماه صفر؟

و جملات آغاز شدند

حالا خوبه تا دو روز پيش نمي شناختنش

وا همه مي شناختن واسه ماه عسل

اخه اينا با اين قيافه عزاداران؟

چشه؟ خيلي هم خوشگليم

ملت مرده پرست، واسه اسيد سوزي چرا نيومدين؟

نمردن كه اونا،

دوسش داشتيم اينو

داغ دارمون كرد، اول عبدالهي حالا اين، واي اگه عليزاده بره

طفلك مادرش، چي مي كشه

در ايستكاهم پياده نشدم ، يعني نتوانستم كه پياده شوم و با جمع آوازخوان دختران همينطور رفتم ،صداي راننده در سالن پيچيد كه آخرين مقصد قطار ، شهرري است، جيغ دخترها در آمد، شروع كردند به فشار دادن دكمه ارتباط با راننده كه در ميان شلوغي چيزي شنيده نمي شد

هيس هيس همه با هم حرف نزنيد
همه ساكت شدند و يكي از دخترها با صداي نرم و نازك ، دكمه را دوباره فشار داد 
بله؟
ببخشيد مي شه تا بهشت زهرا بريد؟
نه!
دربست چطور؟ مي شه؟

انفجار خنده سالن را پر كرد


هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...