۶ آذر ۱۳۹۳

خودم بودم

سواري نگه داشت ، هوا سرد و آفتابي بود، دلچسب، كنار بخاري سرشير و عسل خوردم  و پسرك با لپهاي قرمز نان داغ از تنور برايم بيرون آورد، چايي با آب درخشان پلور درست شده بود
از كافه بيرون اومدم ، دماوند زير برف و نور خورشيد مي درخشيد و دو جوان يخزده كنار ماشين هايشان سيگار مي كشيدند، خوشي در سيمايشان بود، دو سك بين برفها يكديگر را دنبال مي كردند، در گوش هايم ريتم شادي از تنبك دنگ شو بود
در ماشين نشستم و چهره زني در اينه ماشين  را ديدم و شادماني منتشر در سيمايش را

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...