۱۱ آذر ۱۳۹۳

فكر كنم برگشتن تهرون واگرنه تا الان دماوند آتشفشان كرده بود

رها و دوستش داشتن مي رفتن فرودگاه، اول يه آتشسوزي مي بينن، بعد جلوتر يه تريلي مي بينن از روي ريو رد شده، در ادامه مسير دود غليظي مي بينن كه جاده را گرفته بود، رها مي گفته يك كم جلوتر بريم زامبي ها از لاي دود بيرون مي يان در حالي كه مردم شهر را خوردن
خنده كنان با تصور زانبي ها ازلاي دود رد مي شن كه يه وانتي از كنارشون رد مي شه كه پشتش يه مردي را انداخته بوده كه با حركات ماشين پرت مي شده اين ور و اونور، جوري كه آدم زنده نمي تونه اين ضرباتو تحمل كنه
لرزان و وحشتزده زنگ مي زنن ١١٠ شماره و ماشينو مي دن و به اين فكر مي كنن كه ادامه بدن يا برگردن خونه

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...