۱۸ خرداد ۱۳۹۵

سفرنامه ٢

صبح گذاشتم تا ساعت هشت همه بخوابند و بعد آماده شديم براي صبحانه، در سلف سرويس تميز ، سرشير و عسل خوشمزه اي خورديم و مرد مهربان مدام قوري هايمان را پر از چايي مي كرد و هنگام بيرون رفتن پرسيد كه كجا مي رويم
وقتي گفتم فندق لو شادمان گفت افرين افرين 
با گوگل مپ به راه افتاديم و جاده اندكي شلوغ بود، در نمين خريد كرديم و از محجوبيت مردان فروشنده در كل استان گفتيم، يك جور شرما و حيا در نگاه و رتار و كردارشان است
با اينكه يكي از خواننده هايم گفته بود كه گلها در آمده اند باز استرس داشتم كه مانند پارسال نااميد شويم
انقدر كه جاده را اشتباه رفتيم و سر از مزارعي پر از گلهاي شقايق در اورديم
بارها درباره گل گندم اينجا نوشته ام، اما هيحوقت نمي توانم با رنگ عجيب اين گل كنار بيايم، با مادرم در گندمزار قدم زديم و از پيرمرد كنار جاده دوغ خريديم و به سبلان شكوهمند نگاه كرديم و برگشتيم به شهر نمين براي خريد ناهار
در انجا به اينكه هميشه در خروجي نمين گم مي شويم  خنديديم و سرانجام افتاديم در جاده فندق لو، جاده شلوغ بود و ما هم كه كلا با حضور ادميزاد در اطرافمان مشكل داريم و جلو رفتيم و جنگل را رد كرديم و وووو
من و رها فرياد كشيديم:هستنشون
رها هميشه به اين فعل هستنشون كه من استفاده مي كنم مي خندد اما اين بار خودش هم گفت
عجيب اينكه اين بار بابونه ها تنها نبودند و با گلهاي زرد قاصدك همراه شده بودند، برخلاف دو سال پيش كه فقط بابونه بود
شادمان و هيجانزده از بودن گلها بالا رفتيم تا رسيديم به تله كابين، اينقدر همه شاد بوديم كه حتي رهاي ترسو هم قبول كرد تله كابين سوار شويم
خيالمان راحت بود كه فرصت و زمان اين را داريم كه با فراغ بال برگرديم و بابونه ببينيم
در تله كابين رها انچنان دست مرا محكم گرفته بود كه لرزش بدنش به بدنم منتقل مي شد و حتي اجازه نمي داد براي عكس گرفتن از جا بلند شوم
البته مسير تله كابين كوتاه بود و منظره سويس ما را با ساختمان و رستوران و پارك و پاركينگ خراب كرده بودند اما باز هم تجربه خوبي بود
بيرون از تله كابين كشور اذربايجان و مرز را به مادرك نشان مي دادم و از عشق و علاقه او به هرچيز جديد لذت مي بردم

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...