۴ مهر ۱۳۹۵

يك روز باراني را چگونه گذرانديد

نيمه هاي شب با صداي باران بيدار شدم، صدايش كمي عجيب و غريب بود، مدتي گرش دادم بعد متوجه شدم بطري خالي نوشابه را باد برده زير ناودان و اين صداي عجيب را توليد كرده، پتو روي سرم انداختم و رفتم بطري موزيكال را برداشتم كه ديدم همسايه مهربان يك كيسه پرتقال روي لبه ديوار گذاشته، ترسيدم كه باد و طوفان بيندازتش، همچنان در زير پتو رفتم و كيسه را برداشتم و دوباره خوابيدم
صبح همچنان باراني بود ، حلوا ارده  خوردم كه سوغات دوستي بود و تلفني فهميم كلاس ها تشكيل نمي شوند، شادمان چايي هم براي خودم ريختم و رفتم پشت پنجره نشستم
تا ظهر به باران نگاه كردم، كتاب خواندم، وب گردي كردم 
ظهر املت درست كردم و نان ها را هنگام گرم كردن آتش زدم و دود همه خانه را گرفت
بعد از نهار هوا آفتابي شد به داخل حياط رفتم و تا عصر علف هرز چيدم و گلدانها را هرس كردم و درخت به آفت زده و رو به مرگ را اره كردم
رزهاي كه پارسال قلمه زده بودم امسال همه گل داده اند و تخم لاله عباسي كه از كوچه ها جمع كرده بودم همچنين
اما مبارزه من و علفهاي هرز بدجور دائمي و سنگين شده و من همچنان در استفاده از سبزكش و علف كش مقاومت مي كنم
حلزونها روي درختها را جمع كردم و پرت كردم در حياط همسايه جهت افزايش پروتئين به غذاي مرغهاي آن طرف
به عنوان دسر هم انجيرهاي كه روي زمين ريخته بود خوردند
انجيرهاي سياه و شيرين و رسيده را جمع كردم و به بقيه در يخچال اضافه كردم، بزودي بايد بساط كمپوت را راه بيندازم
درختان الوچه پر از صمغ شده، سرچ كردم دلايل زيادي داشت كه نمي دانم كداميكي بود
دوباره روي صندلي نشستم تا به گردن و كمر و زانوي دردناك استراحتي بدهم ،
 در باغ پروانه ها پرواز مي كردند و زاغي هاي دم بلند بر روي نوك درختهاي پرتقال مي نشستند، پرنده اي آبي رنگ و ناشناس هم مي خواند.
عصر كه شد به ميدان روستا رفتم و لپ تاپ را كه ديگر تقريبا حتي فايل ورد را باز نمي كرد به پسرجوان صاحب مغازه دادم، باشد كه رستگار شود.
بازگشت را پياده تا خانه آمدم و از كنار باغهاي كيوي و مزرعه سويا رد شدم و از خانه اي كه كاغذي بنفش سرتاپايش را پوشانده بود عكس گرفتم و تمشك هاي باران خورده را چيدم، شيرين بودند.
به پيرزنان و پيرمردان روستا كه دم خانه هايشان نشسته بودند سلام كردم و از سوپري تخمه و ماست و چيپس گرفتم
هوا رو به تاريكي بود كه به خانه رسيدم و تا هنگام تاريكي مطلق پاي پنجره نشستم و به موسيقي هاي پويا گوش دادم و عود روشن كردم تا پشه ها را فراري دهد
سرد كه شد پنجره را بستم و به هال بازگشتم و اينها را مي نويسم

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...