۲۴ اسفند ۱۳۹۰

برای بهمن

مادرک برنامه ریزی دقیقی کرده بوده که یا چهار تادختر داشته باشد و یا چهارتا پسر
و برای هرجنس هم اسم هایش را جور کرده بوده

مثلا پسرها قرار بوده است ارسلان و اردوان و اردشیر و اردلان باشند و یا گشتاسب و لهراسب و طهماسب و جاماسپ

و من همیشه خدا را شکر کرده ام که سومین دختر بوده ام و نه سومین پسر

به هر صورت مادرک الان چهار دختر دارد و برای هر کدام اسمی زیبا انتخاب کرده و به بابایی می گفته که برود اداره ثبت احوال شناسنامه را بگیرد

و پدرجان در هر بار رفت و برگشت ماجراهایی عجیب را از سر می گذارنده و باشناسنامه ای و اسم اشتباهی بر می گشته که دعوایی طوفانی را به دنبال خود داشته است .

اسمی که مادرک برای من انتخاب کرده بود و نشده بود که بشود،‌ دیانا بود، الهه شکار یونان،

به همین دلیل در کودکی من که بچه ای رویایی و خجالتی بودم ، همیشه دلم می خواست نامم دیانا می بود


نام او زنی جنگجو را برایم تداعی می کرد، ملکه جنگل، قدبلند با بدنی آزموده و تیر و کمانی آویخته ، آزاد و رها با گوزنی شاخدار که همیشه او را همراهی میکرد.

و من در رویایم چون تندر و باد در میان درختها می دویدم

۳ نظر:

Narcis گفت...

چه بازی جالبی!
اسم من بر برای خانواده ام به اعتقادی مذهبی پیوند دارد. پدر و مادرم نام مادر امام زمان را برایم انتخاب کرده بودند: نرجس. ولی چون به نظرشان این اسم زیادی عربی می آمده ورسیون ایرانی آن یعنی "نرگس" را ترجیح می دهند. مادرم همیشه در توضیح اسم من اضافه می کرد که: "البته اسم یک گل خوشبو هم هست. خودتون که می دونین!" بعدها خواهر بزرگم با خواندن داستان نارسیس و گلدموند حس کرد که این دو تشابهی دارند بین من و خودش. پس من از آن به بعد برای او نارسیس شدم. اسمی که تا امروز برای نوشتن و نامیده شدن از آن استفاده می کنم.
فامیلم ولی ماجرای یک ایده آل است. پدرم نمی دانست که زهره همان ونوس است و نمی دانست که ونوس الههء زیبایی و عشق است. او نمی دانست که زهره همان آفرودیت یونانی ها و یا ایشتار بابلی هاست ولی می دانست که این سیاره اولین سیاره ای است که در آسمان می درخشد و به ماه سلام می گوید و تنها سیاره ای است که حتی با طلوع خورشید می شود آن را در آسمان دید. زهره برای پدرم نشانه ای از آوانگارد بودن و پیشرو بودن بوده است. خدابیامرز می گفت ما "زهره نسب" هستیم و این به خودی خود یعنی مستعد اول شدن و دیده شدن.
از فرزندان او تا به حال کسی اول نشده است و ما زیاد هم دیده نشده ایم ولی خودش آدمی بود که به فامیلش می آمد. در کارش سرآمد همه بود و کسی بود که به هیچ وج نمی شد او را نادیده گرفت. او مرکز همه چیز بود. دوستداران و مخالفان زیادی داشت و به آنها می بالید. موقع مراسم ترحیم اش بیش از 1500 نفر حاضر بودند. مادرم می گوید گاهی که بر سر خاک پدر می رود، دسته گل های تازه ای روی سنگ قبرش می بیند که مطئن است از طرف خواهران یا برادرانم نیست... با شوخی به او می گویم: پدرمان خاطرخواه زیاد داشته، حتما یکی از هووهای تو اینجا بود!

مرتضی گفت...

اسمی که الان داری هم قشنگه

ناشناس گفت...

گیس طلا جون اسموتون چیه؟

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...