۴ آبان ۱۳۹۶

بیا بشین پسرک تا بگویمت

معمولا صبح زوردتر از بقیه  می رسم دانشگاه، زمانی که خدمتکارها هنوز در حال کارند، امروز مرد جوان میز شیشه ای را تمیز کرد و چای تازه دم و بیسکوییت گذاشت و مرا به خوردنش دعوت کرد، در حالی که به بقیه اتاق می رسید ، من و من کنان گفت:سوالی داشتم خانم دکتر؟
-بپرس
-من تو این خونه قدیمی ها که می رم، ۱۰۰ساله ، این مسجدا ۵۰۰ساله، اون قصرها ۱۰۰۰ساله، اینا کیا بودن که اینا رو ساختن؟
-خودمون بودیم، ایرانی ها
-پس چرا الان نمی تونیم ؟

۲۹ مهر ۱۳۹۶

گزارش یک روز تعطیل

از خواب بیدار شدم و پارچه و پتو را از دور سرم باز کردم، از ترس عنکبوتها شکل آخوندا می خوابم. لرزان لرزان چراغهای حیاط را خاموش کردم و همانطور خوابالو نارنگی هدیه همسایه را پوست گرفتم و خوردم تا چشمهام  باز شد
رفتم تو حیاط و انجیرها را چیدم، یک دفعه همه با هم رسیدند و من دستم فقط به پایینی ها می رسد، بقیه را گذاشتم  برای پرنده ها که دعایم کنند.
انجیرها را داخل یخچال گذاشتم و باید شکر بخرم و مربایشان کنم، من کمپوت را ترجیح می دهم اما زود خراب می شود
قیچی باغبانی را برداشتم و رفتم سراغ درخت کوچک گلابی که همیشه کمرش زیر بار دستهای نامتناسبش می شکند، یک اثر هنری درست کردم ازش، شکل یک قارچ سبز شد
انگورها ولی پر دردسر بودند، همه جا رفته اند و رزهای سفید را زیر خود پنهان کردند، باید فکری با حالش بکنم ، یا طاق بزنم برایش یا کوچکش کنم
یاس زردی که کاشتم حسابی بزرگ شده اما گل نمی دهد، گمانم بدجایی کاشتمش ، آفتاب نمی خورد
خسته شدم، برگشتم  روی تراس و دمنوش و وب گردی، سعی کردم اینستا  زنده بروم  و نتیجه زحماتم را پز بدم که اینترنت یاری نکرد، به جای آن به شیرازی ها نشان دادم ، حیاط را
خستگی که در رفت روسری را دور سرم گره زدم و رفتم داخل کوچه برای هرس شیشه شورها که جنگلی شده اند، این حالت وحشی را دوست داریم به خاطر همین فقط پاجوشها را بردیم که همسایه مرا دید، رفت داخل خانه و با قیچی ادوارد دست قیچی اومد و  درختای کل کوچه را عین کارتونها پرپیت کرد
هم خنده ام گرفته بود  هم دلم نمی آمد جلویش را بگیرم ، نتیجه اینکه به جای جنگل درهم و آمازونی من، یک پارک مرتب و تر و تمیز اروپایی نصیبم شد
تازه همسایه هم خوشحال از نتیجه کارش یک دستکش نو هم به من هدیه داد که با آن جنگلم را از روی زمین جمع کردم تا بعدا آتش بزنم 
در حال ریشخند خودم رفتم برای ناهار، دوستان برام ترخینه اورده بودند و من کشک نداشتم، در نتیجه آزمون و خطاهایی کردم که موفقیت آمیز نبود. منکه به زور خوردم اما حتی مرغکم هم نخورد
خسته از کار ، در مهتابی بالش و پتویی و زیر آفتاب ولرم پاییز بی هوش شدم
عصر با مزاحمت زنبورها و مگس ها بیدار شدم  و لباس پوشیدم و میوه در جیبهایم ریختم و رفتم کوچه های جدیدی برای پیاده روی کشف کردم
و عکس گرفتم و  راه  رفتم و مزرعه بادمجان و نیشکر و  به خانه های زنده روستایی سرک کشیدم، حضور تک و توک ویلا ها در اعماق روستا نگرانم کرد که تهرانی ها اینجا را هم پیدا کرده باشند، 
درختها را می برند، ساختمانی زیبا می سازند، چراغش را خاموش می کنند و می روند، سکوت و وهم کوچه های ویلانشینان می ترساندم و مسیرم را عوض می کنم
غرپب بسیار زیبایی پشت درختان نارنج در انتظار من است، می میرم از دیدنش و تا آخرین نور و رنگ می چشمش
در تاریک و روشن به خانه بر می گردم،
چراغها را روشن می کنم که می بینم چراغ حمام سوخته و من قصد دوش داشتم، چند تا شمع می برم داخل حمام و   دوشی رمانتیک می گیرم 
با لباس حوله ای کنار بخاری ولو می شوم و کتابی از ایزابل  آلنده را آغاز می کنم و در رنگ و بوی امریکای لاتین گم می شوم.

۲۷ مهر ۱۳۹۶

خدایی

دخترکی دانشجویم است ، پر انرژی و شیطون که چون پروانه به مفهوم دقیق کلمه دور و برم می چرخد، اصرار دارد که مرا از روستا به دانشگاه ببرد و بلعکس، به قرار دکترم برساند، خرده کارهایم را انجام دهد و...
و من به طور خشن و مصممی در حال مقابله با او هست  و نمی پذیرم فقط مشکل این است که او در لجاجت دستکمی از من ندارد ضمن اینکه شاگرد اول است و نیازی به نمره هم ندارد، 
در یکی از سفرها زمانی من شاکی از اصرارش ماجرا را برای رها گفتم
در سکوت گوش داد و گفت:چه اشکالی دارد؟ مگه چقدر پیش می یاد که  آدم را اینطور دوست بدارند؟
از آن روز به بعد هر بار که بدون دعوا می پذیرم که به دنبالم بیاید و به دانشگاه ببرد و برگرداند، بعد از کلاس برایم نوشیدنی بخرد، میوه پوست بگیرد، ناهار مامان پز بیاورد 
حیرت زده  می گوید: نکنه من دارم می میرم شما اینقد مهربون شدید؟!

۲۳ مهر ۱۳۹۶

منم بهش قول دارم از سطل اسغال سرکوچهمون یه گربه براش بخرم

ابجی کوچیکه عکس یک گربه گوش خوابیده را برای خواهرا فرستاده می  پرسه :می شه از این گربه براش قیمت کنند که  از  اتریش براش بفرستند؟
آبجی پسطی براش عکس و قیمت هشتصد یورویی گربه را می فرسته می پرسه از اینا؟!
ابجی کوچیکه  نوشته:
خوب که نگاه می کنم می بینم مرغمون خیلی شبیه گربه است!

۲۲ مهر ۱۳۹۶

کرم ناخوداگاه جمعی

رها اهنگ هنگامه تو ماشین گوش داده  و حالا دم به دقیقه به همه همکاراش می گه: تو کجا بودی تا حالا؟
آخر یکی از همکارا می گه :مشکل  تو اینه که آهنگ را تا آخر گوش  ندادی اینطور کرم مغزی شده برات
و برای اینکه از شرش خلاص بشن آهنگ را براش سرچ کردند و در دفتر پخش کردند و همه گوش دادند و حالا نتیجه  این شده که همه همکارها با هم می خونند: 
تو‌ کجا بودی تا حالا؟


۲۰ مهر ۱۳۹۶

نه مقاله دختر همسایه هم مورد قبول است

- و دو نمره پایان نامه بابت مقاله است، یعنی نمره تون ار ۱۸ کم می شود و اگه مقاله بیاورید ، این دو نمره اضافه می شود
- مقاله باید مال خودمون باشه؟

۱۷ مهر ۱۳۹۶

خواهم رفت

پاییز که می شود وسوسه ای قدیمی چون بادی دیوانه به سراغم می آید، 
همان نسیم   فیلم شکلات  که  زن کولی را به رفتن وسوسه می کرد
وسوسه رها کردن
وسوسه آزادی
وسوسه زندگی واقعی
در پاییز ها دلم می خواهد  درس و دانشگاه و مشق و دانشجو را برای همیشه رها کنم و بروم
بی دغدغه بازگشت ، بدون ترس از آینده ، فقط به مقصد بعدی بیندیشم 
پاییز  که می رسد فکر می کنم که عمر کوتاه است و فرصت اندک و من هنوز جای زیادی از این کره خاکی را ندیدم 
و
می دانم که من در یک روز پاییزی و وقتی به اندازه کافی شجاعت جمع کردم 
به  وسوسه بادها گوش فرا خواهم داد

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...