۸ آذر ۱۳۸۶


یه کلبه جنگلی می خوام یه کلبه از چوب می خوام تو جنگل فقط از کل زمین خدا یه کلبه می خوام تو جنگل که از پنجره اش بشه دریارو دید...
چرا همه می خوان به من ویلا با زمین بفروشن سند دار اب وبرق و گاز و تلفن دار نزدیک دریا؟
من می خوام از دور دریاروببینم ..نمی خوام ماشین بتونه به کلبه ام برسه ..می خوام سریع به جنگل برسم ..یه کلبه که دیواراش نصف با گل قرمز رنگ شده نصفش با گل زرد

۲ آذر ۱۳۸۶


مامانم همیشه این دستمال کهنه ها را تا اخرین قطره خونشان نگه می دارد و این یکی را گذاشتم ته کیسه اشغالی که نبیند ...فردا دیدم شسته شده به بند آویزان است می گفت: حواست نبود اینو دور انداخته بودی !!!
می گم: یعنی تو ته سطل اشغال هم می گردی؟

۱ آذر ۱۳۸۶

ضرب المثل شیرازی

نه تو خلو ماچوم کن
نه میون مردم خواروم کن


معنی: نه تو توالت به من محبت کن و نه جلوی مردم تحقیرم کن


نمی دونمچرا کامنتا را نمی تونم پابلیش کنم

۲۹ آبان ۱۳۸۶

می گویند زنان خیلی دیر اما بالاخره به اعتماد به نفس دست پیدا می کنند...می گویند زنان سرانجام با بدن خود اشتی می کنند...خب گویا دارد این زمان برای من فرا می رسد...آن احساس بیگانگی نسبت به بدنم ..حتی ان انزجار دارد از بین می رود ... سرانجام زمانی که به من می گویند بدن زیبایی دارم لبخند تمسخر امیز نمی زنم ...می توانم به چهره ام در ایینه نگاه کنم و ان احساس نازیبایی را در چشمانم نبینم . ..اما چقدر دیر....حالا که باید در انتظار چروک ها باشم...و تازه یکی دو تارموی سفید را کشف کردم! باور می کنید از تعجب شاخ در آوردم ؟ انگار قرار نبوده بوده که من هم پیر بشم...در 37 سالگی دو تا نخ سفید ...بد هم نیست ها ...نه؟ ولی اعتراف می کنم که چیدمشون !

۲۷ آبان ۱۳۸۶


از این صلاح الدین ایوبی خوشم می یاد ..همون سردار کرد ایرانی که حاکم فلسطین می شه که زیر نظر ایران بوده واز الب ارسلان می خواد که یک خودمختاری نسبی به فلسطین بوده ...می گما ...ممکنه صلاح الدین می خواسته حمله ای راه بندازه و به حکومت اعراب پایان بده ..حیف که جنگهای صلیبی شروع می شه
اما جونوری بوده این صلاح الدین ها...رفته تو دربار انگلستان و خودشو پزشک معرفی می کند و شاه را هم نمی کشد واقعا خوبش می کند اما فرصت فراونی دارد که جاسوسی بکند...بعدا وسط جنگ یکی از فرمانده صلاح الدین فعلی و پزشک سابق را می شناسد....
سربازاش هر شهری را که می گرفتن اول چاه می کندن وبعد درخت می کاشتن....بامزه است که نشان خانوادگی هم داشته که رسم داشتن نشان خانوادگی هم از طریق جنگهای صلیبی به اروپا می رود.

۲۵ آبان ۱۳۸۶


سر کلاس زبان دو تا اس ام اس داشتم یکی دوستم بودکه فیلمم را در جشنواره دیده بود و خوشش امده بود و دومی از خواهرکم بود ...که خبر داد ....
هفته پیش بود که اشتباه کردم و بهش گفتم 24 نتایج تکمیل ظرفیت را میدن...یک هفته با چهره ای رنگ پریده از خواب بیدار می شد و تمام روز مثل پرنده مریض و خیس باچشمهای براق از اشکی نریخته در استرس و غم فرو می رفت...تمام این هفته در تلاش برای خنداندنش بودم که فایده ای نداشت و حالا ...باستانشناسی قبول شده... به خاطر این رشته از تجربی اومده بود انسانی...سراسری قبول نشد و حالا تکمیل ظرفیت قبول شده..خودم براش انتخاب رشته کردم ...این اولین رشته ای بود که انتخاب کرده بودم ومهمتر از همه اینکه شمال قبول شد ...من عاشق این سرزمینم و همیشه به دنبال پاتوقی برای خودم بودم که پیدا شد....
مامانم انقدر یازهرا یا امام زمان گفت که نگران شدم سکته کند...
این قبولی تکلیف همه رامشخص کرد : اول از همه خواهرکم و دوم مادرم که از شر پدر گرامی خلاص می شود و به آرزوی همیشگی اش می رسد :یه قر آبی یو یه درختی یو ییه سبزه چمنی
شیرازی هابه قل قل اب میگویند قر
و سوم از همه من ..هر هفته می رم شمال لالای لای دریم دیم...حالا لا لای لا ...
خواهرکم داره می خنده و جیغ می زنه ...
مامانم می گوید که از قبل می دانسته خواهرک قبوله چون وقت انتخاب رشته یک دسته گنجشک او را تا سر کوچه همراهی کرده بودند...

۲۳ آبان ۱۳۸۶


معنی اون ضرب المثل شیرازی اینه که :

کاکا مثل خودش کوره اونوقت به داداشش که کور هم نیست تهمت می زنه که هم کوره هم اضافه بر ان ...هم هست. متوجه پرروئی این کاکا مثل هستید دیگه؟

و حالا یه بی ادبی دیگه:

مال عاشق خوردنی
ریش عاشق ریدنی

معنی اش هم که واضحه باید پول عاشقو خورد و به ریشش هم ...احتمالا خندید!

۲۲ آبان ۱۳۸۶

خیابان بهار عزیز


با مادرم رفتم خیابان دوست داشتنی بهارشیراز...با هم قدم زدیم قدمهایم را آرام بر می داشتم تا با او هماهنگ شوم و از جوی های آب ردش می کردم .زمانی که خرید می کرد عقب می ایستادم و وظیفه گرفتن کیسه های خرید را بر عهده داشتم. مغازه دارهایی که دو سال مرا به تنهایی دیده بودم امروز گرم تر احوالپرسی می کردند و کنجکاوتر نگاه می کردند. ماهی خریدم و اونو توی آرد و ادویه و فلفل ونمک و زردچوبه چرخانم، شکمش را پر از گردو و کشمش و سبزی کردم سرخش کردم .
منومامان و خواهرک دور میز کوچک نشستیم وخوردیم و مادرم می گه: اگه کل خیابان بهار را به من بدن اینقد برای من ارزش نداره که در کنار دخترم این ماهی رو خوردم
بهش می گم: مادری دارم بهتر از برگ درخت ...مادرم گفت این عشق الهی است که خدا در قلب تو قرار داده و خوشبختی من است که بچه هایم دوستم دارند
حالا در کنار هم چای و شوکولات می خوریم برایش یک نمد جلوی شوفاز انداختم و یک چهارپایه هم کنارش گذاشته ام ویک وارمر با شمع همیشه روشن. قوری استیلی را که خودم دوستش ندارم به خاطر او بیرون اورده ام تا ان را روی شمعش بگذارد و چای بخورد و تلوزیون نگاه کند و کف اتاق رابا گلیم و گبه پوشاندم که از سرامیک بدش می اید ....
یک عالمه ضرب المثل بلده که همه خنده دار و بی ادبی هستند و بدترین انها :
کامثله کوره ،به کاکاش می گه برو کورِکو نی

۱۷ آبان ۱۳۸۶



با وجود گریه هنوز چشم وابروی خوشگلش معلوم بود...دوست داشتم با لگد بزنمش با اینکه دلم می سوخت...زنیکه احمق ...شوهره رفته روش زن گرفته..ایشون هم بعد از صدسال فهمیده ..دعوا که راه انداخته شوهره گفته: اون زنه طلاق می گیره به شرطی که اول توطلاق بگیری بعد د وباره می گیرمت!!!
...احمق وکالت داده به شوهره که طلاقش بده ...با مزه شوهره است که بااین وکالت علاوه بر طلاق ،مهریه را هم به خودش بخشیده ...
حالا داره عین خر گریه می کنه چی کار کنم؟...منم بودم همچین زن احمقی روطلاق می دادم...مسخره این که هنوز شوهره را دوست داره و امیدواره که بیاد بگیرتش ...حداقل صیغه اش کنه ..شوهره هنوزمی یاد خونه و وقتی این خانم ازش رومی گیره اون چادورو می کشه از سرش!
ماهی 150000 تومن هم بهش می ده بابت نگهداری دوتا بچه ...ازش مهر و دستخط وامضا هم می گیره...
حالا یه مشاور یادش داد که تا عده سر نیومده بابت مهریه بره شکایت تا بعدش ببینیم چی می شه...
نباید بی رحم باشم اما کی باید حقوقشو یاد می گرفت؟ کجا باید می فهمید ؟ کجاباید به دختران جوان قوانین را یاد داد...

۱۵ آبان ۱۳۸۶


هارون الرشید وشارلمانی با هم معاهده ای می بندند مبنی بر حمایت از یکدیگر ...وهدایایی رد و بدل می کنند
هارون رشید به او سه هدیه می دهد پارچه ای ابریشمی بانقوش ساسانی ..یک ساعت چرخدنده ای چوبی که سر ساعت دوازه خروسی ازان بیرون میامده وکوکومی کرده وکتاب دستورزبان عربی که ترجمه به لاتین شده بود
پارچه هنوز در موزه کولونی هست ...ساعت را در برجی که برایش می سازند نصب می کنند اماپس از مدتی کشیشان مردم را تحریک می کنندکه این خروس شیطان است ومردم ساعت رااز بین می برند هنوز این برج در پاریس هست وبه جای ساعت دایره ای نصب شد ه است
دستور زبان توسط یحیی نحوی ویا ژان لوگرامرین ترجمه به لاتین میشود وپر از تصویرگری های مانویان، مهرپرستان بوده است
این سه هدیه چقدر بر هنر غرب ان زمان تاثیر گذاشتند؟ کسی نمی داند... ضمن اینکه جابربن حیان با ان کشفیاتش مثل چهار اسید از زمان کتابهایش را نوشته ومرده بود....می تواند که کتابها در این مراودات به غرب رفته باشد....کاش کسی در این باره تحقیقی می کرد
بامزه هدیه شارلمانی: یک لباس از پارچه کتان که تازه کتانش در مصر اماده شده!

۱۳ آبان ۱۳۸۶


دوستم معلم اول دبستان است با اوبه سر کلاسش رفته بودم. دیدم یکی از دختر بچه ها هنگام مشق نوشتن با لبخندی شیطنت بار به چراغ دزدگیر نگاه می کرد و هر از گاهی رقص کوتاهی برای چراغ اجرا میکرد!!
بعدا دوستم گفت که به بچه های اول دبستان گفته بودند که این چراغهای دزد گیر در کلاسها، دوربینهای مخفی است که مدیر می تواند از طریق ان داخل کلاس را ببیند...
عاشق دختره شدم...جونور جلب

۱۰ آبان ۱۳۸۶


یه بنگاهی دیوونه است که روزی سه بار زنگ می زنه و می گه براتون یه خونه پیدا کردم ...که بعد معلوم می شه که یه سویت 35 متریه یا یه اپارتمان نودمتری که 50 میلیون رهنشه ...یه خونه است توی امام حسین ..یه خونه است که اصلا پول پیش نمی خواد و فقط اجاره میخواد و یا اصلا یه دفتر کاره !!!
یه بنگاهی دیگه است که هر وقت یک خانه معرفی می کنه باید سه ربع به خاطراتش گوش دهم
چند تا بنگاهی دیگه هم هست که مقادیری پسر جوان ولاغر هستند که تا می گم دانشگاه درس می دهم تمامی سئوالاتی که در حوزه تحصیلات دانشگاهی در هر رشته ای را می خواهند از من بپرسند... به خدا دارم خل می شم

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...