مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار
مرد جوان هم گذاشت دنبال پسر و منم از ترس خشکم زده وسط حیاط!
مرد جوان برگشت و معلوم شده پسره کارگرش بوده که فکر کرده خونه خالیه اومده دنبال اردک!
کلی عدرخواهی کرد و رفت و البته فهمید که رنگ به صورت من نیست
برگشتم داخل خونه و شروع کردم گریه کردن،من وقتی می ترسم یا عصبانی می شم عر می زنم، حالا هر دو باهم بود ، عصبانی از اینکه چطور به خودشون اجازه می دن از دیوار بیان بالا که
یکی از تو باغ صدام می زنه،رفتم که آدم بکشم ، دیدم مرد جوان با یک سبد توت فرنگی تو باغ همسایه ایستاده
و منو که پشت پنجره دید شروع کرد به عذرخواهی مجدد
و قسمت مضحک قضیه اینکه در حالی که می گفت ببخشید کارگرمون از دیوار اومده بالا، برای دادن توت فرنگی خودش هم از دیوار بالا اومده بود !!!