۹ اسفند ۱۳۸۷

ورای شک معقول

- بیداری ،عجیبه؟
- می دونی تنها دلیل بیدار بودن من چی بود؟
- چی ؟
- فاکس مویز
- داری فیلم س.ک.سی نگاه می کنی؟
- دیوونه مراسم اسکاره!
- آهان آخه اسم شبکهه یک کم مشکوک بود
-؟!

تبصره: دارم می رم سفر...همین دیگه (آیکو ن رذالت در یاهو)

۸ اسفند ۱۳۸۷

از خدا پنهان نیست


یکی از دلایلی که من مهمان خیلی دوست دارم علاوه بر شیرازی بودنم به دلیل شیرازی بودنم است.
مهمانهایم هنگام رفتن آشغالهای مرا از سه طبقه پایین برده و در محل مخصوص قرار می دهند.

۷ اسفند ۱۳۸۷

تحسین خشن

امروز اولین روز کلاسم بود با بچه های ترم اولی. بعد از پایان درس یکی از دانشجوها اومد و با قیافه به شدت جدی و لحنی پرخاشگر پرسید:
- استاد شما همیشه همینطور درس میدید؟
- بله ...
- همیشه فیلم وعکس نشون میدید ؟
- اره دیگه...
- و همه اش ما حرف می زنیم ونظر میدیم؟
- اره خوب برای همین گفتم جلسه بعد چی درس می دم که بخونید و بیائید


مدتی با خشم به من نگاه کرد و گفت:
- وای استاد این فوق العاده ترین کلاسی بود که به عمرم داشتم


خیلی به دلم نشست

۶ اسفند ۱۳۸۷

هدیه

چند سال پیش بود، توی یه میدونی تو شهر آتن بودم. یه گروه موزیک می زدند با سازهایی که نمی شناختم و بلند گوهایی خیلی بزرگ وصورتهای امریکای لاتین. تمام روز توی میدون نشستم و به آهنگاشو گوش دادم. مردم تو کلاهشون سکه می انداختن و اونا سی دی ها شونو می فروختن و می نواختند... اونقدر اونجا موندم تا شب شد. رستورانها بستند و توریستها رفتند و میدون کوچک خالی شد... فقط من و اونا موندیم ...بعد یکی از اونا گفت: و حالا این آخرین آهنگ برای این خانم...
و برای من زدند... فقط برای من ....

۵ اسفند ۱۳۸۷

فجایع مضحک


اشتباهی زدم تلوزیون (آخرین بازی که تلوزیون دیدم سریال قریب بود) برای یه لحظه تصویر یه مردی دیدم با قیافه شیخ حسن جوری ،صدای ابوعلی سینا ، لباس عربی، تو یه دکور مصری که داشت سخنرانی دکتر احمدی نژادو از بر میخوند و یه بار هم گفت معادن پاپیروس!


الف)اون مرد کی بود؟
ب)اونجا کجا بود؟
ج)مگه پاپیروس کاغذ نبود؟

د) کلاهبردار و دزد و جاعل و بی شعور کیه؟

۴ اسفند ۱۳۸۷

دیدار دنیا


کارگردان زنگ زده می پرسه: چی کار می کنی؟
می گم: هیچی... صندلی راحتی و نسکافه ، لپ تاپ و اینترنت پر سرعت، فیلم و موزیک ،کتاب و دوست
می گه: مگه یه آدم از زندگی چی می خواد؟


و من فکر می کنم به تمام چیزهای دیگری که که می خوام و همه در یک چیز جمع شدن


سفر سفر سفر

۳ اسفند ۱۳۸۷

بزن بر سینه و بر سر


من میدونم که با نگارش این پست نیمی ازخوانندگانم را از دست می دهم اما پس از مدتها کنکاش به این نتیجه رسیدم که با شما صادق باشم و اعتراف کنم که
.
.
.
دختر خاله
.
.
.
بله دختر خاله
.
.
.
دختر خاله از پایان نامه فوق لیسانسش دفاع کرده و به زودی به شیراز باز خواهد گشت
.
.
.
من به این مناسبت در دنیای وبلاگستان سه روز عزای عمومی اعلام می کنم

تهاجم فرهنگي


- سلام

-مممممم.... الو...ببين من خوابم.... عصر بهت زنگ مي زنم

- نخواب..نه... نخواب... نه تو نبايد بميري... نخواب

- وا! مي ميرم؟ واسه چي؟

- نمي دونم... تو يه فيلم ديدم

- !

۲ اسفند ۱۳۸۷

همسن



دختر خاله رفته پشت پنجره از دختربچه همسایه سئوالات بی ربطی می پرسد مثل: از مدرسه فرار کردی؟ رنگ چشمات چه رنگه ؟ اینم یکی از این گفتگوها:
- تو چند سالته؟
- هفت سال
- عین من، منم بیست هفت سالمه


هر وقت هم مامان دختره می یاد دختر خاله فرار می کنه

۳۰ بهمن ۱۳۸۷

خرده قصه ها

اون شب توبیمارستان فیروزگر یه دختری را از زندان آورده بودن با دستبند. پول هزینه درمانش را نداشت، سرباز محافظش پولو داد.

۲۹ بهمن ۱۳۸۷

ضایع

- وای.. آخی.. چی شده لبت؟ تبخال زده؟

- مممم... نه ...لبمو ژل زدم

- ای وای ..ببخشید ..مبارکه... خیلی بهت می یاد

۲۷ بهمن ۱۳۸۷

آخر مرام


ما که توفیق نداشتیم تواین مدت هم جواری با مسجد پامونو توش بذاریم مگه همسایه مون تومسجد غش کنه بیان سراغ ما که بریم جمعش کنیم و مستفیض بشیم


جالب اینکه چند وقت پیش دختر همین همسایه از پشت آیفون مقادیری خواهر ومادر ما را عروس کرد که چرا درِ آپارتمان را روی او که در پشت سرم بوده بسته ام...

حالا ما مادره را بردیم بیمارستان و با رذالت تمام آنقدر خرج محبت برای مادره کردم تا وقتی دختره رسید از شدت شرمندگی مشرف به موت شد

۲۶ بهمن ۱۳۸۷

فرهنگستان ادب

- اگه ک ون مرغ بمالی ریزش موت کم می شه
- یعنی هر بار یه مرغ بخرم ک ونش را بمالم به سرم؟
- نه مغازه ها ک ونشو می ندازن دور
- خب برم بگم آقا لطفا ک ون مرغاتونو برا من نگه دارید؟
- نه
- چی بگم؟ با صن مرغ؟
- نه

- ته مرغ؟
- نه
- زائده انتهای مرغ؟

- حالا ....ا ممم ...این بهتره

۲۵ بهمن ۱۳۸۷

ها؟

دختر خاله رفته تو حموم و اصرار داره که از اونجا هم با همه حرف بزنه و تمام جملاتش هم سئوالی هست واگرجواب ندی اونقدر تکرار میکند که دیوانه میشی و یه فحش بهش میدی واونوقت توانایی این را داره که تا الی ابد در مقابل هر فحش با لحنهای متفاوت بگه: "ها؟"
سرانجام من شکست را می پذیرم و قربون صدقه اش می رم و اون وقت سرانجام میگه:"آها"
بعد از اون اصرار داره که طفلک خواهرک باید بیاد در حموم و یه ماچ خیسش بکنه بعد بره بخوابه
الان اومده بیرون و مدام از همه میپرسه: تمیز شدم؟
بهش می گم: دیونه ام کردی چرا این قدر توحموم حرف زدی؟
میگه "ها؟"

۲۳ بهمن ۱۳۸۷

توجیه

- مامان؟این حرفاچیه داری می زنی؟ من همیشه فکر می کردم تو آدم باهوشی هستی

- نه اصلا فکر نکن، بعضی وقتا منبسط می شه

- چی منبسط می شه ؟

- مغزم دیگه

خواهرک از تو اون اتاق: منظورش منقبضه

- مامان؟!

۲۱ بهمن ۱۳۸۷

یک جابجایی مختصر

بازیگره قبل از اینکه بره روی صحنه تو توالت تئاتر شهر داشته دیالوگهاشو بلند بلند می گفته ، سعید پور صمیمی می یاد یه نگاهی بهش می اندازه و می ره توالت بعد بیرون می یاد به طرف می گه :

- مگه نمی خوای بری توالت؟

- نه می خوام برم رو صحنه دارم تمرین می کنم

- همینه دیگه کاری که باید رو صحنه بکنی اینجا می کنی ، کاری که باید اینجا بکنی رو صحنه می کنی

۲۰ بهمن ۱۳۸۷

سوتفاهم

امروز رفته بودم دیدن استادان دوره لیسانسم...تنها کسانی که در این همه سال دانشجویی حقیقتا به من آموختند هر چه می دانستند
آنچه که برایم عجیب بود تصویری بود که از من به یاد می آوردند. استاد انیمیشن مان گفت این دانشکده تا به حال دانشجویی به جسارت این خانم نداشته ...
استاد روانشناسی ماشااله ماشااله می کرد و میگفت از اون دخترهایی بود که هیچوقت سرجاش بند نمی شد
استاد فیلمنامه میگفت جزو اون ده درصدی که میدانی برایشان اتفاقی متفاوت خواهد افتاد
استاد تدوین گفت همیشه شاد و خنده رو
مدیرگروه سابق می خندید و می گفت سر دسته خرابکارها
و من با خودم فکر می کردم که من حقیقتا این چنین بودم؟
تصویری که من به یاد می آورم دانشجویی لاغر و خجالتی و کم حرفی بود که فقط خوب درس می خواند ... نکنه منو با یکی دیگه اشتباه گرفتن؟
پس چرا حالا پرشور وشاد و امیدوار نیستم؟

۱۹ بهمن ۱۳۸۷

راسل چرو


-یکی هست نود میلیون می ده براش یه فیلم بسازم به شرطی که خودش نقش اول فیلم باشه
-چه شکلیه؟
- راسل کرو رو زشتش کن، بین دندوناش هم فاصله بذار ....البته یه کم لهجه ترکی هم داشته باشه دیگه

-؟!!!

۱۷ بهمن ۱۳۸۷

مازوخیسم



مزه نمی ده به خدا اصلا مزه نمی ده که با تاکسی بری جلوی سینما پیاده بشی و از در وارد بشی بلیط بدی بری داخل سالن فیلم جشنواره نگاه کنی..
خب پس اون همه هیجان وانتظار توی صف ،سرما و بارون وخنده وشوخی چی می شه؟
ازسینما بیرون اومدم وبقیه بلیطهای اون شب را پسری دادم که با حسرتی آشنا به کسانی که داخل می رفتند نگاه می کرد....
تا الان صداها فیلم بدی نبود...نمی دونم چرا هرچی کیانیان می چسبه رویا نونهالی نمی چسبه...هرچند خیلی خوشگل شده بود ها...

۱۶ بهمن ۱۳۸۷

همه خواننده های گیس طلا

آره دیگه

بدنیا آمدم

با چند تار سفید در موهایم و چند خطی زیر چشمانم و مزه شیرین زندگی در زیر دندانم...


چرا من فکرم میکنم همه شما خوشگلید؟

۱۴ بهمن ۱۳۸۷

تخفیف


بی بی سی داره فیلمی از کوهنوردی در هیمالیا نشون می ده و مامان با غصه به باربرهای نپالی نگاه می کنه که تا چهل کیلو بار را بلند می کنند و بالا می روند. آه می کشه و میگه :حالا نم شه به جوی چهل کیلو بیست کیلو بذارن روشون؟

۱۳ بهمن ۱۳۸۷

مرده شور برده یا نبرده؟

دخترخاله با همون شخصیت تخیلی اش از حموم با یه حوله گنده دور سرش اومده کنار خواهرک خوابیده و حوله را کشیده روی صورتش و داره گریه زاری می کنه که چرا به من گفتی" مرده شو ر ت ببرن!"

طفلک خواهرک هرچی اصرار می کنه من نگفتم اون بیشتر کولی بازی در می آورد که بهم گفتی "آب حمومی!" و "عقل زایل!!" و"مرده شور!!" اینها را آنقدر با آن صدای زیر تکرار می کنه که همه از خنده در حال ترکیدن هستیم
مامان هم خواهر را دعوا میکند که چرا اینا را بهش گفتی؟ معلوم شد که جملات خواهرک این بوده " قرص آهن که عقل را زایل نمی کنه" و "تعارف آب حمومی کردم"
حالا کلمه" مرده شور برده" مسئله است که همچنان دخترخاله روی آن اصرار دارد و با اون یه چشمش که از زیر حوله گنده آبی بیرون اومده هنوز داره مثلا گریه زاری می کند که: "فهمیده خواهرک تو دلش به اون گفته مرده شور!!!"
بعد ازدعوای مادر با خواهر که "چرا تو دلت گفتی مرده شور" دخترخاله سرانجام می پذیرد که...

این فحش آخری را نشنیده بوده!


تمام عضلات صورتم از خنده درد میکند

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...