۱۱ دی ۱۳۸۳

رمز بیان

یک سرباز لر ماشین ارتش را داده بودند دستش،ماشین خراب می شود، در راه می ماند. زمانی که بر می گردد به فرمانده می گوید: چالان چولایی، چس فرسخ، هین دیفرانسیل، زرت

۹ دی ۱۳۸۳

قورباغه کاغذی

یکی از دوستام تصویر گر کتاب کودک است. بر روی چک ها او نام کتابی که کار کرده است نوشته می شود. چک دستمزدش را به او دادند کارمند بانک با حیرت روی چک را می خواند: 230 هزار تومان بابت قورباغه ای که ترمز بریده بود به خانم ... پرداخت شود

۷ دی ۱۳۸۳

نام زیبا

اسم دوستم شهرزاد هست. رفته اکراین دیده مردم به اسمش می خندند. به زبان انجا شهرزاد می شه:ک ون گنده

۲ دی ۱۳۸۳

یلدای جنگجو

چند نفر از دوستان را دعوت کرده بودم. برای اولین بار در عمرم سوپ جو درست کردم. خیلی خوشمزه شد. انقدر که هیچکس سالاد ماکارونی رانخود(بد مزه شده بود؟)
یکی از دخترها ادبیات عرب خونده بود. بنابراین شمع ها را روشن کردیم و او فال حافظ گرفت. یکی از پسر ها مدام می گفت چه ارتباطی بین حافظ و عرب ها هست؟ و در پایان هر بیت از دختری که شعر می خواند می پرسید: یقضبون یعنی چی؟!!! با لهجه شدید عربی

۱۸ آذر ۱۳۸۳

آخرین درخواست

پیرزن خدمتکار موسسه ای که در ان کار می کنم برایم از 39 سال زندگی با شوهر ش می گفت . شوهری که خرجی نمی داده و او سی سال است که در این ساختمان خدمتکاری می کند تا خرج پسرانش را بدهد و مرد بی هیچ اعتنایی به قمار و خانم بازی می پرداخته است. مرد در 60 سالگی با مرض یرقان و شاید بیماری میکربی دیگری که پیرزن نمی دانست فقط می گفت دکتر ها گفته بودند غذا و ظرفها و لباسشان را از او جدا کنند، مرده است و پیرزن با درد و حیرت به یاد می اورد که: 12 روزوو نه ای خدا! او مرده من هم می می میرم... 15 روز قبل از مرگش بازم می خواست و زمانی که من نگذاشتم شکایتم را به پسرهایش کرد! ادم خجالت می کشه دیگه... اخه من صبح تا شب اینجا داشتم تی می کشیدم جارو می زدم ...خوب نمی تونستم هر شب هر شب...
دوازده روز قبل از مرگش! مرد در ان هنگام 65 ساله بوده است!

۱۷ آذر ۱۳۸۳

کارگردان قاتل

امروز در مصاحبه یک کارگردان خواندم: عاشق کردن یک نفر و پا پس کشیدن از ان، مثل قتل می ماند. چندین دختر را می شناسم که این کاگردان جوان به قتل رسانده است.

۱۲ آذر ۱۳۸۳

متبرک باد نام تو

امروز داشتم با شاگردانم کار می کردم. یک ماهی است که معلمشان هستم. یکی از انها پرسید : خانم ببخشید یک سئوالی داشتیم ما بچه ها گفتم بگو: گفت خانم می خواستم ببینم شما نمی خواهید اسم ما را بدانید؟ شرمنده شدم ... از نگاهشان این دختران پانزده ساله...سرخی درونم را حس کردم ... شرمنده شدم ... سوال این است. شما نمی خواهید به ما نزدیک شوید ؟ شما نمی خواهید ما را دوست داشته باشید؟نام هر انسان و من اسامی شان را پرسیدم سپیده سبا مائده ووو

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...