وسط کارتونها نشستم.
من هیچوقت هیچ دلتنگی به خانه ای که ترکش می کنم ندارم. نمی دانم چرا، با اینکه همیشه خانه های زیبا و شادی داشته ام.
شاید چون همیشه می دانم خانه بهتری منتظرم من است.
خلاصه اینکه وسط کارتونها نشستم. منتظر ماشین هستند و دو تا از دوستانم که قرار است بیایند.
اما همیشه وقتی وسط کارتونها می نشینم دلم به شدت می گیرد مثل الان. دلم گرفته و انتظار اذیتم می کند.
دوست دارم چشمانم راببینم و با همه کارتونها در خانه جدید باشم.
خلاصه اینکه
این مرحله - میان دو خانه ای- خیلی بد است.
گیس طلا علیه رحمه