۴ شهریور ۱۳۸۴

دکترا

دکترا مرحله اول قبول شدم باید برم مصاحبه خیلی می ترسم از این نمی ترسم که نتونم سئوالهارا جواب بدم از این می ترسم که نکنه تو جلسه مصاحبه جیشم بگیره...باور کنید جدی می گم

۳۱ مرداد ۱۳۸۴

شمال

از شمال سرسبز ولی به شدت داغ برگشتم. من عاشق این شهر پر از رنگ و طعم و بو هستم. یک کوچه دیدم که دیوارش سفید و پنجره هایش ابی بود. ماه رادیدم که در انتهای این کوچه طلوع می کرد.
یخ در بهشت خوردم بدون ترس از وبا من عاشق یخ در بهشتهای شمال هستم.
کنار ساحل یک دختر دو سه ساله اومد گفت: خاله ا زاو چیبساتون به من می دید؟من پاکت چیپس را به طرفش گرفتم که بردارد گفت: خاله خودتون به من بدید اخه من خیلی خجالتی هستم!

۳۰ مرداد ۱۳۸۴

شلوارک

دیروز در خیابان ولی عصر مردی را دیدم که در کنار خیابان شلوراک های مامان دوز می فروخت از انهایی که هر مرد و زن جذابی را به یک ابله تبدیل می کند. خیلی ناراحت شدم ...واقعا یادیدن اون شلوارک ها غمگین شدم...فکرشو بکن...من با اون همه وسواس اون پرده و روتختی را خریدم و فکر می کردم حالا اتاق خوابم خیلی زیبا و رویایی شده ...حالا همون پارچه ..شده یک تنبان زشت ....واقعا دردناکه به سلیقه ام توهین شده..درک می کنید...من نقاشی درس می دم...اون خیاط چه فکری کرده؟

۲۳ مرداد ۱۳۸۴

خشم

ناراحتم داغ کرده ام به شدت عصبانی ام و دستام داره می لرزه. دوستی که چندین سال مداوم است مشکلات خانوادگی کاری و عشق دارد و من همیشه شنونده او بودم به محض اینکه برای اولین بار نظرم را در مورد کارهایش دادم از دستم عصبانی شد و تلفن را قطع کرد. از کار او عصبانی نیستم از دست خودم ناراحتم که به خاطر ترسم از درگیری اینقدر دیر حرف می زنم که به طرف شوک وارد می شود. به خاطر تمایلم به دوست داشته شدن و ترسم برای از دست دادن ادمها مدام انها را تایید می کنم. در یک کتاب خواندم که میزان لبخندی که زنان در طی یک گفتگو می زنند. بسیار بسیار بیشتر از مردان است. این مدام تایید کردن دیگران همکاران دوستان و حتی دانشجو یانم چنان فشاری به من وارد می کند که ناگهان اینجا اینطور قاطی می کنم. ضمن اینکه احساس می کنم در حقم ظلم شده و جواب محبت هایم داده نشده ...تا کی ما ..ما زنان ..درگیر این روابط عاطفی وقت گیر و توان فرسا خواهیم بود

۱۷ مرداد ۱۳۸۴

بازیگر زن

به دوستم گفتم سریع تا امشب یه بازیگر زن سراغ داری؟
با خونسردی گفت تا شب زن می شه پیدا کرد ولی بازیگر طول می کشه!
یاد یکی از دوستام افتادم که چند سال پیش اومد گفت: گیس طلا یک نفر اورژانسی زن می خواد قصد ازدواج داری؟

عروسی

دنیای غریبی است ماه پیش همسایه این وری مرد امشب همسایه این وری عروسی کرد...این طبیعی است ..غیر طبیعی این است که یک ماه از صدای قران و گریه خوابم نمی برد حالا از صدای بشکن و بالا بنداز...تنها چیزی که تسلی می دهد مرا این است که ان موقع شام عزا را اوردند دم خانه که عجیب خوشمزه بود امیدوارم شام عروسی را هم بیاورند...واقعیت اینه که شامنخوردم به همین امید! امیدورام که خدا امید هیچکس را ناامید نکند
راستی فیلم رستگاری در ساعت هشت و بیست دقیقه را دیدم...تنهاچیزی که می توانم بگویم : اسم فیلم زیبا بود...

۱۶ مرداد ۱۳۸۴

مجسمه سازی

نمایشگاه دو سالانه مجسمه سازی را دیدم بعضی هاش خیلی قشنگ بودن به خصوص یک خمیر قلمبه آویزون که روش پر سوزن منگنه بود.
یه فرشته قد بلند و غمگین و حامله هم بود و خیلی های دیگه اما مهمتر از همه اینکه هر کدوم که من خوشم می امد جایزه گرفته بود! ببینم تو این داور ها یه جوون مجرد پیدا می شه ظاهرا که خیلی تفاهم داشتیم.

۱۳ مرداد ۱۳۸۴

دیوار برلن

-این گفتگو بین من و شاگرد 18 ساله ام صورت گرفت:
-خانم ببخشید این پرده ب کارت در چه صورت از بین ...
-وای دوباره کی دیگه؟ تو رو خدا خودتون رو کنترل کنید درسته هوا گرمه شما چرا اینقدر اتشی مزاج شدیدن من دیگه روم نمیشه کسی رو ببرم پهلوی اون خانم دکتر
نه خانم مربوط به من نیست یکی دیگه از دوستامونه -
خب بهش بگو برو یک دکتر زنان ببینه اوضاع در چه حاله
نه خانم سکس انجام نشده
اهان خب انگشت ...؟
نه زبون...
زبون که نمیره اونجا!
منهم بهش همینو گفتم ولی خونه که اومده دیده یک .... با یک رگه خون دیده
نه بابا چیزی نشده نگران نباشه اگه پرده باشه خونریزی به اندازه یک کف دستته!بابا شتر سواری که دولا دولا نمیشه! حالا نهایتش می ره با کسی ازدواج می کنه که این قضیه براش مهم نباشه
دخترک به آرامی پرسید: حالا همچین کسی هست؟

۱۲ مرداد ۱۳۸۴

خیلی دور

روز خوبی بود. اول رفتم استخر دو ساعت استقامتی شنا کردم. هنوز گردن و بازو هام درد می کنه. با مو های خیس اومدم بیرون و مسیر طو لانی رو پیاده رفتم و به همه لبخند زدم. یک جمله تحسن امیز هم شنیدم که حسابی شنگولم کرد. بعد برای تکمیل شادیم یک ساندویج گنده و نوشابه گرفتم رفتم سینما روی صندلی در هوایی خنک لم دادم و فیلم اول جشنواره را نگاه کردم خیلی دور خیلی نزدیک....استخر و هوا و ساندویچ و تحسین همه کوفتم شد...عجب فیلم مزخرفی بود ...ریدمان...

۱۰ مرداد ۱۳۸۴

مو شله

کودک دوستم با موهایم بازی می کرد. دو سه تار مو در دستش باقی ماند. با حیرت گفت: وا خاله موهای شما چرا اینجوریه؟
-چه جوری؟
شُله111

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...