۷ مهر ۱۳۸۵

باز هم این نوازنده دوره گرد امد...حیف پنجره ام به کوچه نمی خورد دوست دارم پول برایش بیندازم

استفراغ

حالم خیلی بد است ....امشب متوجه شدم کارگردانی که درباره فیلمش با هم تلفنی حرف می زدیم در حین صحبت با من خود ارضایی می کرد..تمام شامم را بالا اوردم ...حالم خیلی بد است...خیلی حالم بد است...خیلی بد...حالم به هم می خورد....
خبر قدیمی است. در خیابان نبرد پنج پسر دختری را گرفتند ..دختر فرار می کند و خود را به زیر گاری یکی از میوه فروشان می کشد. پسرها او را از زیر میز بیرون می کشند و به زور با خود می برند تا حدی که لباسهایش تکه پاره شده ..خیابان نبرد خیلی شلوغ است مثل کوچه برلن...و حداقل 10 تا میوه فروش و گاری اونجا بوده با وزنه های یک کیلویی ..همه نگاه می کردند ...فقط نگاه کردند
از پسر ها خبر ندارم اما دختر را رها کردند ..بعد از ده روز ...
توجه کردید این میوه فروشان چه حساسیتی بر روی سوا کردن میوه هایشان دارند ؟ از خشم دیوانه می شوند ....
خبر قدیمی است. در خیابان نبرد پنج پسر دختری را گرفتند ..دختر فرار می کند و خود را به زیر گاری یکی از میوه فروشان می کشد. پسرها او را از زیر میز بیرون می کشند و به زور با خود می برند تا حدی که لباسهایش تکه پاره شده ..خیابان نبرد خیلی شلوغ است مثل کوچه برلن...و حداقل 10 تا میوه فروش و گاری اونجا بوده با وزنه های یک کیلویی ..همه نگاه می کردند ...فقط نگاه کردند
از پسر ها خبر ندارم اما دختر را رها کردند ..بعد از ده روز ...
توجه کردید این میوه فروشان چه حساسیتی بر روی سوا کردن میوه هایشان دارند ؟ از خشم دیوانه می شوند ....

کسی چه میداند؟

رفتم انتخاب واحد نامم را روی برگه انتخاب واحد دیدم و آن چند حرف زیبایی phd و سعی کردم که احساسی را درون خودم پیدا کنم ...یا حتی فکری خاص ...خالی بود. یک دانشجوی فوق برگه ام را دید و با حسرت می گفت شما چه جور قبول شدید؟ و من به یاد آوردم که زمانی در سالهای دور خودم این سوال را از کسی دیگر پرسیدم. طبعا ناراحت نیستم که قبول شدم اما نمی توانم به این موضوع نیندیشم که ای کاش شهامت رفتن را داشتم ...
می ترسم که روزی این تصمیم پشیمانم کند!
دوستم چهار سال است با مردی دوست است. هر دو استاد دانشگاه هستند و خوشبخت ...دیشب دختری که دانشجوی هر دوی انهاست امد و به دوستم گفت که با مرد رابطه دارد. دوستم باور نکرد. دانشجو به مرد زنگ زد و مرد دیالوگ عاشقانه ای با او داشت. دوستم زنگ زد همین دیالوگ هم با اوبرقرار بود. دانشجو زنگ زد مرد به دوستم گفت که مادرش پشت خط است. مرد به دانشجو گفت که دوستم پشت خط است و در تلاش است دودرش کند. دوستم زنگ زد و از دانشجو پرسید. مرد گفت که او زن شوهر داری است که به او گیر داده اویزانش شده ...دانشجو زنگ زد. مرد به دوستم گفت که پدرش پشت خط است. گفت که پدرش زن گرفته و مادرش خبر دار شده و به همین علت باید به سفر برود. دانشجو به دوستم گفت که مرد قرار است با او به سفر برود. دوستم به مرد گفت که دروغ می گوید و مرد گریه می کرد که پدرش ومادرش در وضعیت بدی هستند و او از نگرانی دارد دیوانه می شود گریه مرد وبازی اش به شدت رئال بود به نظر من اسکار برایش کم بود. سرانجام مردزنگ زد و به جای دوستم دانشجو گوشی را برداشت و فک مرد بیچاره کش امده بود. دوستم و دانشجو به نوبت تا جایی که می خورد بارش کردند و...
انقدر خندیدم ...دستشویی رفتم ..امدم ..اب خوردم ..خندیدم...گوش دادم ..عکس و فیلم گرفتم و خندیدم...
اما در پایان دو زن در اغوش هم گریه کردند و گریه کردند و گریه کردند ...
یکیشون نگران بکارتی بود که باید ترمیم می کرد و دیگری نگران شوهرش بود که چه مرد خوبی است و اشتباه کردم که به او خیانت کردم!!!!!!!!!!!دهانم هنوز باز مانده است!!!!!!!!!!
امروز بیست تا بنگاه رفتم و سه تا خونه دیدم و هنوز امیدوارم که خانه موردنظر در جایی منتظر من است.....
کی دست از دوست داشتن های بی حاصل بر می دارم!

کنترل دائمی

رفتم ثبت نام دکترا چیزی که به شدت عجیب بود این بود که در چهره همه خوشحالی بود که سعی در پنهان کردن ان داشتند. دوازه باجه و صفهای طولانی ...یعنی ما حتی در اماده سازی یک ثبت نام مشکل داریم؟
پشه ها به طرز غیر عادی به من علاقه دارن جدی می گم ..اگر تنها یک پشه در خانه باشد تنها من رانیش می زند و بارها و بارها ....می یگویند که کسانی که اسید امینه خونشان بالاست پشه ها جذبشان می شوند ...خب حالا من باید چیکار کنم تا از من صرفنظر کنند این موضوع اعصاب وروان مرا نابود کرده وز وز وز وز شترق می کوبم روی صورت خودم...وز وز وز ...جاهای نازک و ظریف را می گزند زیر زانو لای انگشت پا ...گردن ...

به همین سادگی

دوستم سرانجام مردی را پید ا کرد که به معیارهای او نزدیک است. پیشنهاد ازدواج او را پذیرفت و به خانواده ها اطلاع دادند. حالا پسر می گوید که مهریه نمی دهد . فراوان اجرا گذاشتن مهریه را دیده و نمی خواهد برای خودش چنین ماجرایی رخ دهد. به دوستم می گوید که او را درست نمی شناسد و تا زیر یک سقف نروند نمی توان روی آینده حساب کرد. در عوض هیچ جهیزیه ای نمی خواهد. اما با وجود تمکن مالی به همان دلیل حاضر نیست چیزی را به نام دختر کند. دختر نیز ثروتمند است و جهاز فراوانی درهر صورت خواهد آورد. می خواهد که از پدرش پولی دریافت کند. پدر برای برادر خانه ای 100 میلیونی و دفتر 60 میلیونی خرید و عروسی مفصلی گرفت حالا به دلیل دختر بودن، پدر به اندازه پسر به او نمی رسد اما دختر می داند که حداقل یک جهیزیه 20 تومنی و ماشینی سر عقد از پدر هدیه خواهد گرفت و حالا پسر می گوید که همین را هم نگیرد در عوض مهریه...دختر احساس بدی دارد بدون مهریه بدون جهاز ازدواج کند می گوید که نمی خواهد مثل یک مستاجر وارد زندگی شود...آنهم به صورت آزمایشی...
همه این مسائل از دید منِ دوست چیپ به نظر می رسد اما همین بحث دارد یک ازدواج آتی را به هیچ تبدیل می کند . دوستم سالها در آرزوی ازدواج است ...این درد عمیق و حقیقی است که تحمل تنهایی را ندارد...و اکنون در درد و ترس دست و پا می زند ...چقدر رویا با واقعیت فاصله دارد....

آغاز مادرک

مادرم به دیدنم امده ...رابطه پر فراز و نشیب من و او دارد به ارامش خوبی می رسد . مرا بیشتر درک می کند و محبتم به او خشم کمتری دارد ....غذا های دلپذیری می پزد که اکنون عشق درون ان را می چشم و دیگر او را بابت انجام دادن کار های خانه ام تحقیر نمی کنم. ..اما غمش را دیدم زمانی که عاشق سابق من با همسر جوان و جذابش و فرزندش به دیدن من امد و می دانم که مادرم فکر می کرد که شاید باید مرا به ازدواج با او تشویق می کرد. خیالش را راحت کردم که الان هم حاضر به ازدواج با او نیستم. ..

۲۴ شهریور ۱۳۸۵

اس ام اس

اگه سیخ تو کو نت کردن نارحت نشو اخه خیلی جیگری
دوستی قدیمی را دیدم دوستی های ترم یک یه مزه دیگه می دن زمانی که هر چیزجدید را با هم تجربه کرده باشی زندگی در غربت تنهایی اشپزی کردن و لباس شستن با دست . حتی اینکه یک کیلو انگور چقدر است و از جلوی صف پسر ها چطور باید رد شد وسینی غذا را روی میز گذاشت
اما دیدن انها چیز دیگری را هم به یاد می اورد ..گذشت زمان چین لبخندی که نبود خط پیشانی که افتاده
اون تهیه کننده ای که پولو بهش ندام اس ام اس زد...منتظر انتقام من باش! یعنی فکر می کنید اسید رو صورتم بپاشه!
مردی که او نیز برای دیدن خانه امده بود در پنج دقیقه ای که انجا ایستاده بودیم به من گفت که هنگامی که به خواستگاری خانمش رفته بوده خانم 40 سالش بوده اونا گفتن 29 سالشه ..به بدبختی و ترس و لرز یه بچه دارن که پسره اما اقا دلش دختر می خواد و هر کاری کرده نشده!
این همه اطلاعات تو پنج دقیقه ! باور می کنید؟ قیافه من مشکلی داره؟ اخه آدما از کجا می فهمن گوش های من مجانیه!

باشه؟

امروز رفتم یه خونه ببینم صاحبخانه که پیرمردی با مزه و کوتاه بود می گفت: خانم همه جونور ها تو دنیا جفت دارن حتی مورچه هم جفت داره ازدواج سخت شده جوونا نمیتونن ازدواج کنن، منم مطمئنم که شما هم یه جفت داری اما نیارش اینجا باشه؟!!!

۱۹ شهریور ۱۳۸۵

فیلم قدمگاه را دیدم و عین خر گریه کردم ازپایان ان هم خوشم نیامد دوست داشتم که بخشایشی در کار نمی بود روز عید بود خیر سرم از بس گریه کردم نفسم بند امد پنجره را باز کردم و به حیاط بزرگ و پر از درخت مجتمع نگاه کردم. اولین بار به این فکر کردم که باید از این خانه هم بروم ...چند بار دیگر این ماجرا باید تکرار شود؟
حالا فیلم پروانه ابی و من باید دوباره عر بزنم ...انقدر احساس مزخرف تنهایی و بی کسی دارم که دارم خفه می شم...میلاد منجی عالم بشریت بر شما ملت شهید پرور مبارک باد
برای دوستان اس م اس زدم :ماه گرفته جواب داد: نه نگرفته فقط یک کمی خسته ام!
یه مقاله نوشتم درباره سریال نرگس البته اصلا نقد سینمایی نبود روانکاوانه بود و اساطیری یک خانم روانکاور(بولن) نظریه ای ابداع کرده که طبق ان در وجود هر زنی یک ایزد بانو وجود دارد که منشا رفتار و طرز تفکر و در نهایت سرنوشت اوست
کتاب با معرفی این ایزد بانوان به خواننده کمک می کند که قهرمان درون خود را پیدا کند ایزدبانوان قوی را درون خود رشد دهد و دلیل رفتارهای غیر منطقی خود را پیدا کند . من سعی کردم که ایزدبانو نرگس و نسرین را پیدا کنم و از این طریق دلیل جذابیت این سریال در بین زنان مشخص گردد.

ایزدبانوی خودم را هم پیدا کردم در نهایت تاسف و تالم..پرسفون!
-اگه گفتید خواجه نظام الملک را کی کشت؟
-امریکایی ها
- مصدق کی بود؟
- یکی از وزرای دربار سامانی!
دانشجوانم این جواب های گهر بار را دادند!
- دکتره می گه یه کیست دارم 5 سانته! اخه مگه تخمدان خودش چند سانته که 5 تاش کیسته!!
-مال تو ؟6 سانته 1 سانتش کار تخمدانیتو می کنه 5 تاش هم کیسته!

اموختن

هنوز هم هر بار که وارد کلاس می شوم ترس و هیجان تمام وجودم را می گیرد. تدریس کی عادی می شود؟ این لذت معلمی کی کهنه می شود؟ تلاش می کنم که سر شوق بیاورمشان کنجکاوشان کنم و مشارکت کنند
امروز تمدن بین االنهرین را درس دادم و انچنان با یکدیگر از حجاری ماده شیر زخمی لذت بردیم هنرمندی در 5000 سال پیش ما را در دردی و خشم حیوانی که تیر ستون فقراتش را شکافته و پاهایش فلج شده و با این همه تلاش می کند که خود را سرپا نگه دارد شریک کرد
ترس از درگیری باعث می شود که کوتاه بیایم. تهیه کننده گفته بود که از طرحهای من خوشش نیامده واز من خواست که پول را پس دهم منهم از ترس قبول کردم تمام دیشب در تختخواب غلت می زدم و فکر می کردم که توان رو در رویی را دارم و یا پول را بدهم و بی خیال شوم سرانجام امروز گفتم که پول را نمی دهم و به محض اینکه ان را بر زبان اوردم چنان احساس سبکی و رضایت وجودم را گرفت ..البته از ترسم تلفن را قطع کردم!

۱۱ شهریور ۱۳۸۵

از ساعت 11 تا 4 صبح درد می کشیدم به خاطر اینکه نمی خواستند من بفهمم انتی بیوتیک ندارند! مدام مخدر می زدند که هیچ فایده ای نداشت. سرانجام گفتند اگر حاضری بستری بشی می تونیم درمان را شروع کنیم. سرنگ در دست از این بیمارستان فرار کردم و انها به دنبال من می دونید تا امضا بگیرند که با رضایت خودم بیرون امدم و همینطور پول امپولهای را بگیرند که هیچ اثری نداشت. در خیابان تاریک به دنبال ماشین می دویدم و کسی سوارم نمی کرد همه فرار می کردند. زمانی که از درد روی زمین افتادم دو پسر جوان با ماشین کوچکشان سوارم کردند . پسرک دیوانه وار گاز می داد تا به بیمارستانی دیگر رسیدم . با ماشین وارد اورژانس شد و انجا را روی سر خودش گذاشت تا مرا پذیرفتند. پسر موبایلش را به من داد و خودش بیرون ماند ...تا صبح ... 6 صبح درد تمام شد. پسر رفت ... حتی اسمش را نمی دانم هر جا هست خدا نگهدارش باشد.
داروهای که دکتر اورژانس داد شروع به مصرف کردم و بعد از چهار روز حالم بدتر شد به یک دکتر متخصص مراجعه کردم گفت امپولی که تا ان زمان چهار تایش رازده بودم برای سوزاک مردان استفاده می شود و نه برای عفونت کلیه! و ان هم یکی نه ده تا! انهم وریدی نه عضلانی! ان هم نه روزی دو بار با خطر سکته قلبی!
به دکتر گفتم که درد فراتر از تحمل من بود. غیر عادی و حیوانی بود. در ان لحظه به تنها چیزی که فکر می کردم مرگ بود. سرم را می زدم توی دیوار تا بمیرم و درد تمام شود. دکتر با ملایمت گفت بله دردش به اندازه درد زایمان است!
اول اینکه امیدوارم تمام مردان عفونت و سنگ کلیه بگیرند تا بفهمند زنان هنگام زایمان چه می کشند..بعد..این زنان دیوانه اند که با زایمان اول دوباره حامله می شوند؟ واقعا برایم سئوال است اگر درد زایمان شبیه این بود که من کشیدم...خب گور بابای بچه!!!

بد عادت

دوتا بامبو از دوستم خریدم . می گه اونا به موسیقی عادت کردن من توخونه براشون اهنگ می ذارم ..
دارم فکر می کنم پسشون بدم اخه دوستم عاشق لیلا فروهره !نکنه این بامبو ها هم ...تو این مدت ...
- می فهمم... می فهمم
- بعید می دونم
به شدت پشمالو شده بودم. این قصیه هم خیلی جالبه ها منظورم از میزان پشمالویی خانمها می توان ازطلاعاتی در باره روابط عاطفیشان پیدا کرد.خلاصه برای اولین بار رفتم اپیلاسیون
یک سالن بزرگ بود به یک عالمه کابین هایی شبیه تزریقات . روز تخت کاغذ های یک بار مصرف گذاشته بودند و روی میز کنارش یک هیتر و ظرف موم و کاردک و ...خانمها روپوش سفید پوشیده بودند و مسئول از تو محل مورد نظر و نام شخص را می پرسید . برای من که اولین بار اومده بودم خودشان انتخاب کردند. خانمی به نام اعظم با چهره تمام مادران دنیا
گفت که دراز بکشم و رسیدم را گرفت و یادم داد که پاهایم را چطور بگذارم. خب نتیجه عالی است الان دوست دارم برم استخر یا کنار دریا اما واقعا دانشمندان باید راه بهتری برای خلاص شدن از این پشم و پیل پیدا کنند . این روش یک خورده غیر انسانی است!
در مدتی که خوابیده بودم به این زن و شغلش فکر می کردم. کاری شدیدا بدنی و نه چندان تمیز ! بامزه اینکه برای گرفتن انعام بیشتر از جاهای که خواسته بودی اپیلاسیون می کرد وقتی فهمید با اولم است سنگ تمام گذاشت و تا هر وقت امدم او را صدا بزنم
.بعد از اتمام کار یک روپوش و صندل می دادند تا در حمام دوش بگیری و کاغذ های یک بار مصرف تا حودت را خشک کنی تجربه جالبی بود

روز بد

امروز روز بیکاری من بود و با خودم قرار گذاشته بودم که حسابی به خودم خوش بگذرونم مثلا تا ظهر تو رختخواب بخوابم. 8 صبح دوستم زنگ زد و گفت کامپیوترم را نمی خواد قول داده بود از من بخرتش و من روی پولش حساب کرده بودم. ضمن اینکه مشتری داشت و به خاطر اون من نفروخته بودمش!
بد خواب شدم و روز را شروع کردم به این امید که استادم را به نهار دعوت کنم ...تمام خانه را اب و جارو کردم ظرفها را شستم حمام رفتم و یک نهار خوشمزه درست کردم استادم در تماس تلفنی گفت که باید از بچه هایش نگهداری کند و نمی تواند بیاید!
نهار را در تنهایی خوردم و از غصه خوابیدم تا شاید رویا ها حالم را بهتر کند سه و نیم تهیه کننده زنگ زد و به توهین امیز ترین شکل ممکن به من گفت که از طرح های من خوشش نیامده و باید دستمزدم را پس بدهم!
حالا مگر خواب بر می گشت این احساس که فیلمنامه نویس نیستم و اصلا استعداد ندارم و باید بی خیال هنر شوم دیوانه ام کرد
تازه داشت خوابم می برد که دوستم زنگ زد که دارم میام خونه ات ..اومد و سه ساعت تمام درباره اسباب کشی مشکلی که داشته و بی خیالی همسرش و افسردگی برادرش حرف زد زمانی که داشت می رفت همسرش امد و هر دو نشستند !!!!
شام برای خودم گرم کردم در سینی چیدم و با یک لیوان دوغ رفتم که حداقل با لذت غذا خوردن شبم را به اتمام برسانم که تلفن زنگ زد و یکی از دانش اموزان سابقم مخم را جوید
با خودم فکر می کردم تا اتفاق دردناک دیگری نیفتاده بخوابم که یکی از اشنایان نادیده که همیشه به من انرژی مثبت می دهد زنگ زد و خدا را شکر کردم بابت پایان خوش این روز بد اغاز

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...