۷ مرداد ۱۳۹۰

۴ مرداد ۱۳۹۰

۲ مرداد ۱۳۹۰

منبع:مهتا

یک حقیقت تلخ:
توی تختخوابتی، ساعت 6 صبحه، 5 دقیقه چشمات و میبندی . . . و ساعت 7:45 دقیقه ست
توی کلاسی، ساعت 9:30 صبحه، 5 دقیقه چشمات و میبندی . . . و ساعت هنوز 9:31 دقیقه است

۳۱ تیر ۱۳۹۰

تنوع ع ع ع ع ع ع


- بگو من با کدوم از این چهار تا ازدواج کنم؟

- امیر؟ چارتا؟ کیا هستن حالا؟

- خودت، خواهر دوستت که شنیدم خیلی خوشگله، جودی فاستر و محمدرضا گلزار

-!!!!

۲۹ تیر ۱۳۹۰

۲۷ تیر ۱۳۹۰

خداییش جدا از خنده ، دل آدم می سوخت براش

پسرک چهار سال بعد از شکست عشقی اش، کلی بر خجالتش غلبه کرده تا لحظه سال تحویل، دختر زییای غریبه ای که کنارش در میدان شهر ایستاده است را ببوسد و بعدش که دختر ازش تشکر کرده

معلوم شد که

دختره

پسر بود

واله به خدا سرطان هم بگن کمه برای اون همه تلاش از یه شیرازی


دیدی بعد از کلی بالا و پایین رفتن از پله ها و سونوگرافی و آزمایش و عکس و ویزیت ، دکتره می گه هیچیت نیست یه جوریت می شه؟

۲۴ تیر ۱۳۹۰

آخ




با لاکهای قرمز ِ خون خری که قلبهای طلایی روش چسبوندید ، برای زدن سرُم اورژانس نرید .

آقا پرستار دستپاچه، می زنه پشت دستاتونو سوراخ سوراخ می کنه و کبود و آبکش بر می گردید.

۲۳ تیر ۱۳۹۰

توصیه های گیس طلایی


آدمهای زیادی را می شناسم که بلاتکلیفند. بلاتکلیفی امری است که هر انسانی در دوره ای از زندگی آن را تجربه می کند. عین همون شتره است.

من از بلاتکلیفی متنفرم به همین خاطر سریعا یک تصمیم می گیرم( که معلوم هم نیست خوب باشد یا بد)اما بهتر از بلاتکلیفی است. بعضی وقتها علت بلاتکلیفی آدم به ماجرایی در بیرون مربوط است که از همه دردناکتر است. اتفاقا در این مورد یک تصمیم وحشتناکتر می گیرم تا نیروی بیرونی مجبور به کنش شود و (طبعا عموما هم بر علیه من) اما بهتر از بلاتکلیفی است... این از خودِ آدم



حالا می ماند برخورد با آدم بلاتکلیف

دو حالت داره یا تازه کار است یا مزمن:

اگه تازه کار است ازش یه مدت دور می شم ، برای یه مدتی گوزپیچ هست و بعدا بالاخره یه راهی پیدا می کنه (کمک؟ اصلا، بلاتکلیفی عین بواسیر یه مسئله شخصیه، اون باید تو تشت ضماد بشینه نه من)

اما...


آدمی بلاتکلیفی اش مزمن شده . اینا دیر قابل شناسایی هستند. شاید حتی خودشونم نمی دونن بلاتکلیفن ، حتی برای بلاتکلیفیشون شعر می گن، وبلاگ می نویسن، فیلم می سازن با دوستاشون دور هم جمع می شن و از بلاتکلیفی فلسفه می بافند، اگر هم بدونن بهش افتخار می کنن. خیلی آدم جذاب می شناسم که بلاتکلیف مزمن اند و بدتر از همه اینه که مسری اند. یعنی تو رابطه هاشون هم بلاتکلیفن، بنابراین آدم را هم بلاتکلیف می کنن ، من آدمای می شناسم که چندین سال به خاطر یه بلاتکلیفِ مزمن ، بلاتکلیف موندن، بلاتکلیف شدن

و چکار باید کرد؟



یعنی با لقد بزنین در ماتحتشون، بزنید ها ... بزنید

و اصلا درگیر چس و فیس و کلاس و کلامشون نشین



اینا ایدز دارن، خوب هم نمی شن، ک ان د و م هم استفاده نمی کنن

۲۱ تیر ۱۳۹۰

حالا


سر میدون مغازه داره داد می زد : تخفیفففففففففف به مناسبتِ...

داشتم فکر می کنم هیچ مناسبتی وجود ندارد، اونم یک کم فکر کرد و ادامه داد:

آلودگییییییی هواااااااااااااااااا

۱۹ تیر ۱۳۹۰

دختر خاله دومی


- هر دفعه به خواهروم زنگ زدم رو پیغامگیر بود ،منم عصبانی شدم این دفعه به آلمانی براش پیغام گذاشتم

- آلمانی؟ بلدی؟ چی گفتی؟

- گفتم هاینن ایشتن هاینال هین ترانسخر

- اون وقت اینا یعنی چی؟

- یعنی : چرو گوشی ور نم داری ذلیل مرده، هر بار 350 تومن از کارتوم کم می شه

۱۶ تیر ۱۳۹۰

معلوم شد خانم عینک نو خریده زده به چشمش

این چند روز که مادرک اومده، هر وقت وارد خونه می شم،انگار اولین باره منو می بینه، بلند می شه میاد جلو ماچم می کنه و می گه :الهی قربونت برم دلم برات تنگ شده بود.
امروز وارد شدم هیچکدوم از این کارو نکرد و روی مبل نشسته با کلی افاده به من نگاه می کنه

۱۴ تیر ۱۳۹۰

آدم نمی شه که

خب دخترخاله ای که این همه مدت لبخند به لب شما آورده بود برای دکترا رفت اروپا. دلم براش تنگ خواهد شد. برای موهایی فرفری اش و دماغ فندقی اش

دیگر رفتن کسی مرا اذیت نمی کند. دنیا برایم انقدر کوچک شده که هر وقت اراده کنم می توانم به دیدنشان بروم. تازه خوشحال می شوم در سراسر دنیا دوستانی داشته باشم که رفته باشند . این یعنی یه جاهایی که من می توانم ببینم .چه فرق می کند کی و کجا باشد. دوستی که زمان سرش نمی شود.

شب آخر مدام ازش می پرسیدم: چه احساسی داری؟ و هربار قبل اینکه او در حال خاراندن سرش به جوابی برسد، دخترخاله دومی(همون تازه عروسه) می پرید وسط و گوشه لباس مرا می کشید و با صدای اون شخصیت خنگولش لباسم را تکان می داد و تکرار می کرد: احساس خارج رفته گی دارد خواهروم!

امشب با دختر خاله که حالا رسیده به آن ور آبها چت کردم و پرسیدم چه حسی داری؟

گفت: احساس خارج بوده گی

۱۳ تیر ۱۳۹۰

ژل شستشو بانوان

- گیس طلا این شامپوت که زدم به سرم خیلی خوب بود

- اونو زدی؟!!!!!!!!!!!! اون شامپو نبوددددددددددددددددددددددددد

۱۲ تیر ۱۳۹۰

۱۰ تیر ۱۳۹۰

هر شب زنگ می زنم بهش سوژه بگیرم واسه فیلمنامه


دوستم از یه موسسه پرستار بچه خواسته و تاکید کرده که جوان باشد و کودکیاری خوانده باشد. افراد زیر اومدن برای مصاحبه :

- زنی که احتمالا مردی بود تغییر جنسیت داده بود و حتی کلاه گیس هم سرش بود!

- زنی میانسالی بیوه ای که خانه اش زعفرانیه بود و با ماشین مدل بالای خودش آمده بود (دوستم به این ژانر می گه دزد شوهر)

- دختری که وقتی اومد گفت نمازش داره قضا می شه و همونجا نماز خوند و رفت و البته به هیچ ساعت شرعی نزدیک نبودیم!

- دختری که می گفت چون امید ازدواج ندارد و پیر شده می خواهد خرج خودش را بدهد(سنش حوالی بیست بود!)

- داف برنزه قد بلندی که گرافیک خونده بود و باید می رفت مصاحبه مادلینگ اشتباهی اومده بود برای پرستاری

و

...

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...