جريان از اين قرار بود كه من و رها پارسال قرار گذاشته بوديم مادركها را با خودمون ببريم سفر و امسال در نهايت تعجب هر دو تاشون قبول كردند، فقط من و مامان با هواپيما رفتيم و اونا با ماشين اومدن كه مادرك خيلي اذيت نشود و رها هي به من مي گفت: آخه من چطوري بدون تو از گردنه سرچم رد بشم
پرواز بسيار كوتاه و راحت بود و مناظر پشت پنجره زيبا و من مواظب مادرك بودم و او هي حرص مي خورد كه اينقدر حواست به من نباشد
از فرودگاه يك آژانس گرفتيم به سمت بودالالو كه محل قرارمان با رها بود، پيرمرد راننده با چشماني عجيب آبي كه فقط همين اطراف مي شود پيدا كرد، به آرامي و با حوصله رانندگي مي كرد و اين فرصتي بود كه دوباره من در جادوي مزارع و باران و آفتاب و ابرها و رنگها غرق شوم
حتي فرصت اين شد كه چند مزرعه بنفش گل گاوزبان و شقايقهاي قرمز را ببينيم
در بودالالو رها با تارا و مامانش و محدثه شاد و شنگول بودند
در همانجا بر روي سكوي نشستيم و سفرش جوجه و كباب داديم كه ببريم كنار درياچه بخوريم اما وقتي جوجه ها رسيدند، قرار گذاشتيم آنها را بخوريم و كبابها را بالا ببريم
و وقتي كبابها رسيدند تصميم گرفتيم آنها را بخوريم و چايي را ببريم بالا
و وقتي چاي زغالي رسيد هيچ تصميمي نگرفتيم و فقط خورديمش
بعد از غذا مادرك را بردم نمازخانه و در پايان نمازش كلي خنديديم كه معلوم شد اذان نگفته بودند، مادرك هم به شيوه عارفانه خودش گفت: منكه واسه اذون نماز نمي خونم!
ان ١٧ كيلومتر رويايي را رفتيم بالا و رها همش فيس و پز سرچم را مي داد كه نبودي و نديدي و محدثه خندان تعريف مي كرد كه در آنجا محدثه تلاش مي كرده عكس بگيرد و رها بهش گفته ول كن: گيس طلا چه مي فهمه اين منظره ها را!!!
و محدثه جواب داده كه ببخشيدها قبل از اشنايي با گيس طلا كه من و تو هم نمي فهميديم
حالا همه رها را دست انداختيم و اون هي مي گه: آدم با دهن لق نبايد رفاقت كنه
مامان ها هم كه مست منظره بودند و ماخاطرات سفرهاي قبلي را برايشان تعريف مي كرديم و من از شال خوشگلي كه سر كرده بودم تا مثلا در عكسهاي خوب بيفتدى و حرص مي خوردم كه مدام سر مي خورد و مجبور بودم گره بزنمش و كلاه رويش سر كرده بودم
از طرف ديگه كفش راحتي خودم را به مادرك داده بودم و كفشهاي پاشنه دار او را پوشيده بودم
بعد هم اينقدر سرد شد كه ژاكت رها را گرفتم
خوب حقيقتش كاملا خوش تيپ و مناسب عكاسي در منظره
در بالاترين نقطه منظره ايستاديم، درياچه خاكستري بود اما همچنان زيبا
رهاي خسته از رانندگي را در ماشين رها كرديم و در پناه سنگها و دور از باد، رو به درياچه نشستيم
ساعتهاي دلپذيري بودند
منظره مدام عوض مي شد اما رنگهاي آبي فراوان بودند، گلها آنقدر زياد و پر از تنوع كه غمگينم مي كرد كه چرا نامشان را نمي دانم
بخصوص گلي شبيه زنبق بزرگ و درشت و خالدار بود
ساحل درياچه شلوغ بود و آنجا نرفتيم اما وانتهاي گردشگران را مي ديديم كه آنها و كوله هايشان حمل مي كردند به سمت سوباتان
اندكي حسادت كردم به روزگاري كه من نيز اين چنين سفر مي كردم، طيبه و فردين و گروهمان
و حالا با اين بدن بايد بپذيرم كه ديگر نمي توانم كوله كشي كنم
در اين فاصله فرصت داشتيم كه هر بار براي برداشتن چيزي به سراغ ماشين برويم و رهاي طفلك را از خواب بپرانيم
از مامانها و محدثه و منظره عكس و فيلم مي گرفتم و زير پتو تخمه و چايي مي خورديم و به گذر ابرها از آسمان و سايه روشن آفتاب روي درياچه نگاه مي كرديم و زمان مي گذشت
سرانجام رها خشمناك بيدار و شد و ما قصد رفتن داشتيم كه ناگهان مثل هميشه نئور تصميم گرفت خداحافظي دلپذيري با من داشته باشد
مه ، به صورت امواج دريا از چهار طرف ما شروع به بارش رد
همه هيجانزده فرياد مي كشيدند و رها اخمش را فراموش كرده و داد مي زد اونجا رو اونجا رو
من نمي دانستم از كجا فيلم بگيرم
مه از كوهها سرازير شد و پهن شد روي ما و درياچه و باران درشتي كه گرفت
همه با پتو و وسايل دويديم سمت ماشين و خندان به جاده نگاه مي كرديم كه ناگهان ناپديد شده بود
شادماني اين خداحافظي تا پايان جاده همراهمان بود
شب به مهمانخانه اي كه رزرو كرده بوديم رفتيم و كلي با ادرس دادن تلفني متصدي خنديديم
يعني اگر كسي آگاهانه قصد گم كردن ما را داشت اينقدر قوي عمل نمي كرد
مهمانخانه ارزان و تميز بود و اما پله هاي بدي داشت كه مادرك را اذيت مي كرد و اسانسوري هم در كار نبود
دو اتاق تو در تو گرفته بوديم كه مستقر شديم و فورا گرسنه شديم
به محدثه و سفارش غذا دادنش خنديدم كه پشت تلفن نظر متصدي را مي پرسيد كه
چند تا بربري خوبه
نظر شما چيه؟سايز بربري هاتون چقدره