۱۰ آبان ۱۳۹۱

باب هفتم: اندر مزایای اتساع حدقه

ممن جزو آدمهای دیر هستم.
؛دیر خبردار می شوم؛ دیر شروع می کنم؛ دیر علاقمند می شوم
حتی یک لجبازی هم دارم در آن
همه فرندز می دیدند ،لاست می دیدند ،همه کافه پیانو می خواندند، همه کنسرت فلانی می رفتند
 و من نه
همیشه بعد از اینکه داستان فراموش می شود ، خیلی دیر شروع می کنم به دیدن، به رفتن، به خریدن
یکی از دلایلش هم حتما نژادم است دیگر(الان پان شیرازیها خونشان به جوش می آید:)
و دلیل دیگریک  لذت بدجنسانه  در آن زمانی است که به موجودات هیجان زده علاقمند بگویی: ندیدم, نرفتم, نخواندم
و از قیافه دمغ شان لذت ببری
خلاصه اینکه هیچوقت در عمرم" آپ تو دیت" نبودم  که البته حسن های این خصلت را اصلا انکار نمی کنم (اندر دلایل پیشرفت غرب و عقب ماندگی شرق و اینا)
اما این دیر بودن فقط یک حسن دارد
 که جوگیر نمی شوی
هیچوقت
در انزوای خودت بدون تاثیر از نیروی بیرونی با پدیده روبرو می شوی، ایراداتش را می بینی و خوبی هایش را  و می توانی انتخاب کنی که دوستش داشته باشی یا نداشته باشی
 
 
 

۹ آبان ۱۳۹۱

آخه رها اورکته را بالای قیمت فروخته

دختره یه اورکت خریده برا  تولد پسره ولی
قبل روز تولد بهم می زنن
حالا امروز پسره تریپ منت کشی اس ام اس زده به دختره
رها عصبانی  به دختره می گه: باش آشتی نکنی ها، اصلا به درد تو نمی خوره

۸ آبان ۱۳۹۱

حالا هی رها تیکه می انداخت: خانم دکتر ...

دیروز رها مدام می گفت بوی گردو می یاد و من مدام می گفتم این بوی برگهایی پاییزیه
بالاخره وقتی یک عالمه گردوی فراموش شده از زیر برگهای طلایی پیدا کردیم و شکستم و خوردیم
به حس شامه رها ایمان آوردم

۷ آبان ۱۳۹۱

حالا که برگشتم فکر می کنم همه شو خواب دیدم

صبح زود با رها زدیم بیرون دنبال همون کار اداری
که رها فرمون را پیچوند و زدیم به جاده
گوشی ها را خاموش کردیم و  بی خیال جلسه های شلوغ کاری شدیم و با گوگوش و رضایزدانی و  جیغ های خودمان
رفتیم به دیدار پاییز












۶ آبان ۱۳۹۱

فلاش فریم

قدبلند و درشت هیکل است شبیه زنان فیلمفارسی؛  34 ساله  و پر عشوه
چند دوره زیبایی میکرودرم و لیزر را دیده و به صورت درصدی با یک مرکز لیزر کار می کند. ده درصد!
هر روز از کرج به تهران می آید. تمام روز بدون عینک محافظ فلاش به پروپاچه مردم می زند  وبه صورتهایشان ماسک و شبها به کرج بر می گردد.
خواهر و برادرها همه ازدواج کرده اند. برای ازدواج آخرین برادر 12 میلیون وام گرفت. چفدر دوندگی و دلبری کرد تا وام را گرفت  برای خودش گرفته بودم اما طاقت نیاورد و  وام را داد به برادر که به قول خودش نجات پیدا کند ازخانه
قبلا با یک نفر شریک شده بود در فروش پروژکتور. مرد کلاهش را برداشت او هم مرد را به زندان انداخت اما همه سرمایه اش رفته است.مرد هنوز زنگ می زندکه او رضایت دهد که آزاد شود.
مادرش زمین گیر است بو پولی برای گرفتن پرستار نیست . صبحها مادر را پوشک می کند و شبها حمامش می برد. پدرش بازنشسته است با ماهی 380 هزار تومن حقوق
برادرش بزرگش معتاد است . برادر را به  کمپ برده و در آنجا خوابانده است .ماهی 250 تومن هزینه کمپ را می دهد تا زن برادر طلاق نگیرد و از برادر زاده ها نگهداری کند
زمانی عاشق مردی بوده که دودرش کرده و هنوز به او فکر می کند
بعضی شبها که مشتری اش دیر آمده به خانه من می آید و صبح دوباره به مرکز لیزر می رود.
برنامه اپرا را دوست دارد ؛ آرزوهایش را می نویسد و  زیر خاک چال می کند
و امیدوار است که خدا به قلب شکسته اش نگاه کند


۴ آبان ۱۳۹۱

دندان شکن بود ها

گیس طلا تو به دنیاهای موازی اعتقاد داری؟
آره به لحاظ علمی حضورش ضروریه
فکر می کنی رهای اون دنیا چه طوریه؟
خیلی خوبه، مثل رهای این دنیا  تپل نیست
آره حتما گیس طلای اون دنیا هم  آدمها را بیشتر از گلدوناش دوس داره
!!!!!!

۲ آبان ۱۳۹۱

حدس بزنید میران و عمق و چگونگی سوختگی تحتانی

امروز صبح زود باید با رها جایی می رفتیم . 
صبح صدای دلچسب بارون می آومد. ملافه های تازه شسته شده گرم بودند و خوابها همه شیرین
خیلی سخت
خیلی سخت
 از تخت  خواب گرم و نرم خودم را جدا کردم
به سختی صورت شستم
به سختی مسواک زدم
به سختی کیفم را آماده کردم
به سختی لباس پوشیدم
گوشی مو نگاه کردم
دیدم رها نصفه شب پیغام داده بوده که  حالش خوب نیست نمی یاد
...


۱ آبان ۱۳۹۱

در غیبت شیرین کلام

وارد سالن ورزش که می شم به همه لبخند می زنم. سلام نمی کنم لبخند می زنم. برای سلام کردن باید حرف زد و من نمی خواهم حرف بزنم و بنابر این فقط عمیقا لبخند می زنم.
اوایل برایشان عجیب بود و شاید هم بدشان می آمد اما حالا عادت کرده اند و جواب لبخند مرا با لبخند می دهند و بعد با بغل دستی شان سلام می کنند و حرف می زنند
اول راه می رم ،دور سالن، بعد می دوم. اونها هم راه می روند و می دوند اما تا وقتی که مربی نیست از زیرش در می روند و  حرف می زنند و می خندند.خانمهای شادی هستند کلا. تپل و شاد. لاغرها ها زیاد شاد نیستند. چرا؟
جوانترها آرایش کرده اند و هر بار مدل مویی و لباسی .چطور بعد از ورزش آرایششان به هم نمی خورد؟
جابه جا، گله به گله می ایستند و حرف می زنند و من هنگام دویدن انها را دور می زنم و لبخند می زنم از اینکه سر راه ایستاده اند و انها هم با لبخند اندکی کنار می کشند
مربی می آید و همه به تکاپو می افتند .موزیک و حرکت 
دیگر لبخند نمی زنم، فقط نفس می کشم و به آن گوش می دهم. دم و بازدم 
قدیمی ها پابه پای مربی می روند و ضعیف ترها را دست می اندازند. جدیدتر ها سعی میکنند که ریتم را پیدا کنند و خراب می کنند و می خندند و من به صدای نفسهایم گوش می دهم
هربار سعی می کنم به بالاترین عددی که مربی می خواهد برسد و می شمارم. هر جلسه بیشتر می شمارم . بعضی رها می کنند و بعضی از درد فریادهای کوتاهی می کشند و ادامه می دهند  و من  با هر نفس می شمارم و عرقی که وارد چشمانم شده را پاک میکنم 
و نفس می کشم 
و می شمارم
سرانجام تمام می شود. مربی برایمان کف می زند. خودمان هم برای خودمان کف می زنم 
همه دوباره شروع می کنند به حرف زدن و خندیدن و آب خوردن. دوباره گروه ها دور هم جمع می شوند و  من لبخند زنان از بینشان عبور می کنم و به سراغ کمدم می روم لباسم می پوشم و بدون خداحافظی بیرون می آیم 
خیابان پر از درخت است . تاریک و ساکت 
تا خانه را قدم می زنم 
بدون هیچ صدایی در سر و بدنم 
دیگرحتی نیازی به لبخند زدن ندارم 

۳۰ مهر ۱۳۹۱

خسته بود

سالهاست که در مسیر فرهنگسرا سوار ماشین این جوان شده ام. به خاطر می ماند. به خاطر دندانهای جلو آمده اش که خنده هایش را مضحک می کرد ، جملات جویده جویده اش و مهمتر از همه شادمانی منتشرش
با همه مسافران احوالپرسی می کند ، اهنگ دیش دیش داران می گذارد و هر بار تعریف می کند که آقاش گفته صبح با همه خوش اخلاق باش که روزی ات زیاد می شود
ماشینش هم یک پیکان قراضه بود با سی دی هایی که در جاهای مختلف چسبانده بود
بعضی وقتها پرحرفی هایش آزاردهنده بود اما خوش بینی و رضایتش از زندگی  باعث می شد که تحملش کنی
موقع کرایه گرفتن هم کلی تعارف می کرد و به هر رقمی راضی بود
مدتها بود خبری ازش نبود تا امروز
مدل ماشینش را بالا برده بود. همچنان دندانهایش بیرون بود اما گوشه لبهایش پایین آمده بود
با ماشینهای دیگری که مسافر سوار میکردند دعوا میکرد
سوار ماشینش شدم
با عصبیت رانندگی می کرد و ضبط ماشینش هم خاموش بود .چیزی هم به در و دیوار نچسبانده بود
کرایه را هم زیاد گرفت
و تا آخر مسیر یک کلمه هم حرف نزد 

۲۶ مهر ۱۳۹۱

یعنی اصلا به احساسات آدم توجه نمی کنه

خب من به یکی از اون وعده هام عمل کردم و سه روز در هفته می رم ایروبیک
خداییش بعد از چند سال نشستن به تخت سلطنت خیلی حال می ده
عرق از هفت سوراخت راه می افته
(یک لحظه شروع کردم به شمارش سوراخها..هشت تاس که نه؟)
آره داشتم می گفتم این مربیه خیلی کارش درسته  با چوب و توپ و کش ...همچین میچلونتت 
 بعد از یه مدتی اینقدر بهت فشار می یاد که یه حالت روحانی بهت دست می ده و سبک می شی و دیگه داری به اعلا علیین می رسی که یک دفعه می گه 
گیس طلا! مقعدتو  منقبض کن

۲۳ مهر ۱۳۹۱

هنوز

برگشتم 
جاده ترافیک بود و برای رفتن به  کارگاه فیلمنامه نویسی دیر بود
 به خانه آمدم
روی صندلی راحتی ام نشستم و پیغامها را گوش دادم

یکی جوک گفته بود و دیگری دلتنگی کرده بود و سومی هم فردین بود که خبر مرگ مادر طیبه را داده بود
بلند شدم 

 گلدانهایم را آب دادم
بنجامینم را آب پاشی کردم
رفتم داخل اتاق خواب دیدم
 دو گلدان گل سنگی که رها به من داده بود ،سرهایشان را از تشنگی بر روی زمین گذاشته اند.آبشان دادم و امیدوارم که زنده بمانند
دسته گل داوودی زرد و بنفشی  را که روز آخری محمد آورده بوده از یخچال بیرون آوردم ،
گذاشتمش  در آب
شاداب است
 هنوز

۱۹ مهر ۱۳۹۱

می دونی مزه بهشت چیه؟

میزبان من امروز بادمجان را کبابی کرد در آن دلال ریخت و گردو و سیر رنده شده و رب آلو و گلپر و دونه انار و آبغوره

۱۷ مهر ۱۳۹۱

فکرکنم بهم طعنه زد، نه؟

گیس طلا تو  کسی به اسم ناز می شناسی؟
نه اما یه کسی به اسم نیاز می شناسم
جدی؟؟؟؟؟؟ چه خوب!!!!!!!!!!   منم یه جاوید می شناسم

۱۶ مهر ۱۳۹۱

۱۵ مهر ۱۳۹۱

هپی اند

یکی از شاگردهای ده سال پیشم با یه دسته گل اومد دیدنم. بزرگ شده بود و خوشگل
قبلا تو فرهنگسرا بهش نقاشی درس می دادم
توی گوشی اش نقاشی های اخیرش را نشانم داد. همچنان رئال کار میکرد اما لطیف 
دریکی از جنوبی ترین محلات تهران آرایشگاه  کوچکی زده بود و به قول خودش پول تو جیبی اش در می امد
حالا برای کلاسهای عکاسیم آمده بود
تصمیم داشت در همان آرایشگاه یک آتلیه هم راه بیندازد
و من یادم بودکه چه گذشته سختی را پشت سر داشت
برایش یک ساعتی را خالی کردم تا به تدریج بتواند به بقیه بچه ها برسد
به هم دست دادیم و رفت
دستانش هم مانند روحش ظریف بود و قوی

۱۳ مهر ۱۳۹۱

بچه های آخر الزمان

- خاله طلا چرا خدا قبل از به دنیا اومدن  از ما نپرسید چی می خواهید بشید؟
- چرا باید می پرسید؟
- آخه من نمی خواستم آدم به دنیا بیام
- پس چی می خواستی بشی؟
-  من می خواستم یه خر سفید بشم

۱۱ مهر ۱۳۹۱

۱۰ مهر ۱۳۹۱

چه بلایی سرشون آوردیم

امروز با غزل و دوستش رفتیم در زیر درختان فرهنگسرا قدم زدیم. دخترها کلاس چهارم دبستان هستند  و درحالی که با مقنعه هایشان بازی میکردند مانند دو بلبل وراج پشت سر هم سئوال می پرسیدند و به محض تمام شدن پاسخم ,سئوال بعدی را  با نگاه کردن به اطراف و پایین آوردن صدایشان مطرح می کردند
خاله گیس طلا جاستین بیبر به نظر شما خوشگله؟
خاله می دونی شیطان پرستها شش تا دختر شیعه را تو شیش جا سر می برند ؟
خاله من اگه بخوام یه شوهر شکل جاستین داشته باشم باید با یه پسر کجایی ازدواج کنم؟
خاله دو جنسه یعنی چی؟
خاله راسته اگه خط کف دست به هم برسه با غریبه ازدواج می کنی وقتی فاصله داشته باشی با آشنا؟
خاله مایکل جکسون دوجنسه بود؟
خاله اینایی که حجابشون را رعایت نمی کنن باید برن خارج ؟
خاله چرا معلمون جلوی مامان دروغ گفت؟

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...