۳ تیر ۱۳۸۵

افسردگی

پائولو کوئیلو را همیشه خوانده ام با حسی از بیزاری و همیشه هم تحت تاثیر قرار گرفته ام هرچند که چندان اصیل به نظرم نمی رسد ...در واقع اصلا اصیل نیست اما انچه که از آن وام گرفته دراین کپی خودش را نشان می دهد داستانی دارد به نام ورونیکا می خواست بمیرد در این داستان دختر تصمیم می گیرد بمیرد چون می داند که در سالهای اینده چه اتفاقی برایش می افتد و این دور نما از هم اکنون برایش کسل کننده است و می میرد تا مجبور نباشد این مسیر کسالت بار را طی کند او خودکشی می کند اما زنده می ماند و در بیمارستانی که به هوش می اید دکتر به او می گوید که تقریبا موفق به کشتن خود شده چون چنان اسیبی به قلبش زده که به زودی خواهد مرد و ورونیکا خوشحال می شود تا انتها داستان در همین بیسمارستان او به معنای یدیگری از زندگی روبرو ی شود و تصمصم می گیرد اخرین زوه حیاتش را با پسری که در همان اسایشگاه عاشقش شده در بین ادمها بگذراند از اسایشگاه فرار می کند و شبی جذاب را سپری می کند در حالی که صبح نمی میرد چون نمی داند که دکتر به او دروغ گفته و قلب او هیچ مشکلی ندارد ...حرف اخر داستان را دکتر می زند که اشکالی ندارد ورو نیکا از این به بعد هر روز را یک معجزه می داند تا زمانی که بفهمد ماجرا چیست...
داستان زیباست شکی نیست عامه پسند است و غیره ...اما انچه که برای من جذاب است دلایل ورو نیکا برای مرگ است من با این دلایل موافقم ..ما همیشه با امیدی زندگی می کنیم که اگر اتفاق بیفتد تمام سختی ها را معنی می دهد اما اگر رخ نداد چی همه این رنجهای بیهوده چقدرزندگی را تبدیل به مسیری حماقت بار می کند
پدربزرگ می گفت 80 سال را به امید فردا گذراندیم و فردا نرسید
پیرمردی به من می گفت اگر لذت بودن را دریابید ...مشکلی که برایم پیش امده این است که دیگر لذت نمی برم و هنوز می دانم چقدر کارهای لذت بخش در دنیا وجود دارد که همیشه به انجام دادنشان امیدوار بودم پس چرا ادیگر از لذتی ندارد همه این لذتها... بیدار شدن قهوه داغ حمام یک لیوان اب یخ بدمینتون کباب ترکی با دلستر با طعم هلو اب سکس یک مجله فیلم نگار افتاب بارون بخاری صحبتهای بی پایان خاله زنکی تدریس خیاطی توات شستن فیلم اب دادن به گلدانها کتاب دوستا شاگردا هواپیما قطار چیپس و ماست موسیر ...دیگر سیرابم نمی کنند

۲۷ خرداد ۱۳۸۵

سکسی

ماهواره کانال صکصی نگاه می کنم به نظر می رسه این فیلم ها برای بیننده مرد ساخته شده حتی زمانی که زنهای همجنس باز را نشان می دهد باز به نظر نگاه کاملا مردانه می رسه و زنان یک جور کنیزی می کنند. حالتهای از حرمسرا ..زمانی که چند زن با یک مرد هستند در رفتارشان نوعی ستایش از مردانگی هست یه جور آلت پرستی... زمانی هم که دو مرد و یک زن هستند، شبیه یه این نمی شود و دوباره این دو مرد رفتاری تحقیر آمیز به زن دارند. این صحنه ها آزارم می دهد اینکه زن رانمی بوسند نا راحتم می کند جالب است که این زنان به شدت خود را پر حرارت نشان می دهند در حالی که عدم تحریک شدگی به راحتی قابل تشخیص است. هیچکدام حتی مرطوب هم نمی شوند! زنان هنرپیشه های خوبی هستند ولی مردان اصلا بازی نمی کنند این موضوع هم مثل سرد مزاجی زنان تابلو مشخص است.
مضحک اینکه روی من فقط فیلمهای کارتونی صکصی تاثیر می گذارد یعنی اینقدر رشد نکردم؟

هدیه تهرانی

با دوستم رفته بودم فیلم چهارشنبه سوری. فیلم درباره زنی است که احساس می کند که همسرش به او خیانت می کند که هدیه تهرانی نقش او را بازی می کند. در طی فیلماحساسا می کنیم که او عصبی مزاج است و زن مهربان همسایه نمی تواند با شوهر خانواده دوست او ارتباط داشته باشد در پایان فیلم زمانی که بیگناهی مرد به نظر اثبات شده است متوجه می شویم که واقعا او به همسرش وفادار نیست دوستم عصبی و براشفته از دیدن فیلم سوار ماشین شد در حالی که حتی به دختر کوچکش نیز پرخاش می کرد شوهرش به موبایلش زنگ زد و با او نیز کل کل کرد شوهر تلاش می کرد تا او را آرام کند ...زمانی که شب در خانه او ماجرای فیلم را برای همسر تعریف می کند همسر در دفاع از نظریات او می گوید: مردیکه احمق آخه آدم عاقل مگه به هدیه تهرانی خیانت می کنه! تصور کنید قیافه دوستم را ....

۲۴ خرداد ۱۳۸۵

عروسی مهدی

بلیط قطار به مشهد نیست نمی خوام زیارت بروم عروسی دوستم است و بلیط 7000تومنی نیست اما 20000تومنی هست دوستم را دوست دارم ولی نه اینقدر زیاد

عقوبت فیلموی

- بیا حالا که نمی ذارن فیلم خودمونو بسازیم فیلم سوپر بسازیم
-چرا؟
-هم پول گیرمون می یاد هم از این بی کاری خلاص می شیم
-می دونی از اون دنیا می ترسم
-مگه اعتقاد داری؟
-اخه پنجاه پنجاه است شاید وجود داشته باشه
-خب می ریم جهنم
-اخه فیلمه یه بار اب جوش روت می ریزن و به سیخت می کشن و چوب تو کو نت می کنن بعد می ری یه گوشه ای زخماتو بلیسی دوباره صدات می زنن از اول شکنجه شروع می شه می پرسی چرا؟ می گن مروری بر اثارت در برزیل انجام گرفته یه عده دیگه به گناه کشیده شدن ...اخه فیلم که نمی میره

۲۰ خرداد ۱۳۸۵

انزلی

رفته بودم شمال حاشیه ساحل و داخل اب پر ماهی مرده بود اولین بار بود که در حال شنا یک جسد از کنارم رد می شد. با لباس کامل شنا کردم و به جای روسری یک کلاه گذاشته بودم و تمام مدت یک قایق موتوری که فهمیده بود مرد همراهمان نیست اطرافمان می گشت و می گفت بیا یه دوری بزنیم هتلی که کنار ساحل رزرو کرده بودیم به ما اتاق نداد گفت مجردیم...می گم ما دو تا خانم مجردیم نه یک زن و مرد مجرد ...می گه نه نمی شه می گم ایگه مات بدون شوهرهامون می اومدیم و متاهل بودیم مشکلی نداشت می گه نداشت!
در کنار اسلکه قدم می زدم و همه جا پر از اشغال توریستیک بود مسیر رفت 4 ساعته را 7 ساعته رفتیم و راننده به جای 7 تومن 11 هزار تومن گرفت
مسخره است که با وجود همه اینها فکر می کنم خوش گذشت!!

مامان

مامان داره برام تلفنی حرف می زنه می گه یه جمله ای چند وقت پیش از خدا شنیدم....

۱۸ خرداد ۱۳۸۵

مهدی

دوستم با دختری زیبا جوان و پولدار ازدواج کرده می گویم فیلمفارسی زیاد دیدی؟: پسر فقیر دختر پولدار...

پیش می یاد

به او زنگ زدم و احساس کردم که خانه بود اما گفت که بگویند نیست! خیلی لحظه بدی بود...من در چنین مواقعی احساس می کنم که جنس بدرد نخوری بوده ام که دور انداخته شده ام

رعد

اینجا رعد و برق می زند خیلی زیباست دوست دارم در مرکز رعد و برق باشم می دونم غیر ممکنه اما این باد و باران و نور و صدا چیزی بیگانه و قدیمی را در ادم زنده می کند همنوایی

چکش

یه تئاتر کار کردم با بچه های دبیرستانی ...مدیر موسسه گفته که توی کار اشاعه کمونیزم شده ! تحقیق به عمل اومد که چطوری اینطوری شده؟!!معلوم شد که تبر موجود در نمایش به نظر اونا چکش رسیده!!!

ناخن

وقتی ناخنهایم بلند می شود گوشهایم درد می گیرد

سارا

دوستی دارم که بیست سال است با هم دوستیم او همیشه در حال تصمیم گیری برای اینده است همیشه در حال برنامه ریزی برای اینده سفر به خارج فروش خانه طلاق مهاجرت و ...همیشه زمانی که امکان یکی از این تصمیم ها عملی می شود تمام دلایل برای نادرستی این عمل را پیدا می کند سارتر یک بحث دارد با عنوان ترس از ازادی ...مثالش در باره زنی است که هنگام فرار به همراه معشوقش کاری می کند که شوهرش او را بیابد و مانع رفتنش شود
این دوست من هم کارش درست شده بود که مهاجرت کند در همین مدت اتفاقات جالبی افتاد...احساس می کند که تخمدان هایش مشکل پیدا کرده و نگران است که احتیاج به عمل داشته باشد...متوجه شده که دندانهای دخترش نیاز به ارتودنسی دارد... و اینکه بهتر نیست صبر کند تا درس او تمام شود بعد بروند به کشور دیگر...اینکه خرج سفر خیلی زیاد می شود و ممکن است که او همه چیزش را از دست بدهد ...اینک...و در اخر هم به این نتیجه رسید که اگر بتواند شغل خوبی پیدا کند می تواند همین جا بماند..فقط تصور کنید که ماه پیش من به تمام دلایلش درباره اینکه این کشور جای زندگی نیست با همدردی کامل گوش دادم امروز احساس حماقت داشتم

۱۱ خرداد ۱۳۸۵

روز معلم1

سرایدار دانشگاه نگران است که من هدیه روز معلم را گرفته ام یا نه جلوی دانشجویان داد می زند: خانم قابلمه ات یادت نره!! گویا داخل کارتون ها را قبلا دیده

خاله

خاله ساده دل و مهربانی دارم که به مصرف دو چیز خیلی حساس است زعفران و صندوق ذخیره ارزی

کرباسیان

تنهاخبر خوش این روزها...چکی که برگشت زده بودم نقد شد

پوسیدگی

در مرحله بدی هستم. احساس می کنم که در حال پوسیدن هستم. هیچ نوع پیشرفتی درخودم نمی بینم. فهرست کارهایی که من امروز انجام دادم .بیدار شدم اینترنت بازی کردم صبحانه خوردم لباسها را از پشت بام جمع کردم گریه کردم ماهواره نگاه کردم حمام را شستم ناهار خوردم گریه کردم خوابیدم و حالا دوباره بیدار شدم و دارم گریه می کنم چند باز سعی کردم فیلمنامه بنویسم که نشد سعی کردم درس بخوانم که نشد..حتی نتوانستم از خانه بیرون بروم
این حس بی هودگی ...هیچ چیز خوشایندی در آینده نیست...به سالی که در راه است نگاه می کنم و می دانم که دقیقا چطور خواهد گذشت..من دوباره درس می دهم و دوباره تلوزیون نگاه می کنم...این دور نما ...زندگی ام همیشه در انتظار روزی بهتر سپری شده روزی که هر گز نیامده ...و هیچوقت هم نخواهد امد...

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...