رشته اصلی ام دو میدانی بود , دو استقامت
چندین سال می دویدم
در مسابقات دانشجویی چند تایی هم مقام به دست آوردم
برای تمرین, صبحهای زود دور زمین فوتبال دانشکده می دویدم ,شبها در سال ورزشی دانشگاه
ورود دخترها به زمین ممنوع بود. به همین علت روسری ام را دور صورتم می پیچیدم تا از دور شناخته نشوم و زمانی هم که حراستی چاق سر و کله اش درآن طرف زمین پیدا می شد, من از این طرف پا به فرار میگذاشتم
صبحها از دستش فرار می کردم و شبها هنگام ورود به سالن سلامش میکردم
هیچوقت نتوانست مرا بگیرد, هیچوقت هم مرا نشناخت
با صدای سوت شروع مسابقه من می دویدم
گامهای آغازین خیلی سخت بود. شلوغ بود و پر سر و صدا , هم دانشکده ای ها را می دیدی و تشویقهایشان را می شنیدی و مربی که چیزهایی در باره هماهنگی می گفت و تو وحشتزده مطمئن بود که نمی توانی مسابقه را به پایان برسانی که حتما نفس کم می آوری که شکست می خوری
و می دویدی
بعد از مدتی صداها کم می شد و چهره ها مبهم . تنها صدای بدنت بود. ضربان قلبت, نفسهایت , پاهایت
و بعد سکوت
سکوتی که در آن همه چیز را به یاد می آوردی
گذشته ای که بر دوش گیس طلای 18 ساله بار سنگینی بود
و می دویدی تا فراموش کنی
بیشتر می دویدی
دور های آخر که باید از استقامتی به سرعتی می رفتی
زمان جدال بود . جدال با تمامی تصاویر
با سایش دندانها روی هم, با درد در ساقها و پهلو
و بیشتر می دویدی
زمانی که از خط پایان رد می شدی
با موهای چسبیده به سر و دهانی خشک و قلبی که در شرف کنده شدن بود
در میان دوستانی که به طرف می دویدند تا در آغوشت بگیرند
زشت و خیس از عرق
در مسابقه نبود که پیروز شده بودی