بعد از رهایی از جادوی پشت پنجره ، بر روی بخاری نفتی ، چایی دم کردیم و صبحانه را به راه انداختیم و یواش یواش برای جستجوی درجاده های بالاتر آماده شدیم .
تمامی لباسهای گرمی که داشتیم پوشیدیم با اطمینان به آقای عالی نژاد که برای نهار باز خواهیم گشت به راه افتادیم . در اولین پیچ زیبایی ها آشکار شدند
درختان خاکستری که رنگی مه آلود بر روی کوه زده بودند،
روستایی زیر برف که کودکانش در زیر درختان برف پوش فوتبال بازی می کردند
برگهای نارنجی که از زیر لکه های سفید برگ دیده می شدند
زمین های باران خورده قهوه ای با خطوط شخم بر تنش
آنقدر رفتیم تا به روستای فریم رسیدم و بر بالای منظره ،چایی داغ و موسیقی
من خیلی خوشبختم ...می دانستید؟
۳ نظر:
من مطمءن بودم كه تو خوشبختى و شكر گزار اين خوشبختى هم هستى چون اونو ابراز ميكنى.خوشبختي ات افزون باد.
ای جانم بانوی سپاسگزار
خوشبختین افزون و از چشم بد در امان :)
مطمءنم كه تو خوشبختى و شكر گزار اين خوشبختى هم هستى
ارسال یک نظر