خب وقتي مرضيه گفت مي يايي بريم قبرس و من گفتم باشه، به دليل نا مشخصي فكر كردم قبرس شمالي باشه، چرا؟ نمي دونم، چرا نپرسيدم كدومه؟ خب به قول رها من معمولا برام سوال ايجاد نمي شه
بنابراين تا وقتي كه پيك پاس و بليطو نياورد و من اسم قبرس و لارناكا را نديدم متوجه نشدم
بعدم كه فهميدم شانه بالا انداختم و گفتم بهتر
من و مرضيه مجازي همديگر را مي شناختيم و هي قرار گذاشتيم قبل از سفرببينيم همديگر را كه اگه ديونه و خل و چل بوديم كنسل كنيم سفر را هي نشد و اينطوري شد كه در ايستگاه مترو شاهد من يك خانم جوان و خوشگل موطلايي ديدم كه مرا صدا مي زد، و به جز كوله پشتي يك كيسه بزرگ پر از آب و ميوه دستش بود
خوشم اومد ازش و دوان دوان خندان به سمت ون هاي پرند رفتيم كه فرودگاه امام هم ايستگاه دارند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر