رفته بودم یک کتابخانه برای گرفتن اطلاعاتی که می خواستم. کتابخانه به دلیل نبود متصدی تعطیل شده بود اما رئیس انجا بولتن هایی را که می خواستم پیدا کرد و در یک ساک کاغذی گذشت و به دست من داد. از او پرسیدم مهلت اینها تا کی است؟ گفت برای خودتان! هیچ جایی مطمئنتر از نزد کسی نیست که از انها استفاده می کند. تا در این جا که چند سال بعد یا رفته سطل اشغال یا خمیر شده ...احساس فوق العاده ای بود در ان روزی که همه کتابخانه ها به من نه نمی دانم نداریم نمیشه گفته بودند...چقدر خوب که ادمهای خوب هستند.همیشه هستند و خیلی هم زیادند..
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر