۲۷ شهریور ۱۳۸۴

کرختی

در یک احساس کرختی اسیر شدم. امروز از خونه اومدم بیرون پیاده مسیر کوتاهی را رفتم تا مدارکم را پرینت بگیرم. بعد رفتم پستخانه تا انها را پست کردم بعد تاکسی سوار شدم، از پل عابر بالا و پایین رفتم و یک پستخانه دیگر رفتم اولی فکسش خراب بود دومی فکس نداشت. مرا به یک مغازه راهنمایی کردند که فکس می کند بجالب اینکه پرینت مدارکم 700 تومن شد پست مدارک 700 تومن و فکس اونا بازم 700 تومن شد
اومدم خونه سردرد داشتم قرصش نبود قرص ضد سرماخوردگی خوردم! ناهار بد مزه ای خوردم و خوابیدم..الان بیدار شدم و تمام حسی که از صبح با من بود همچنان حضور دارد. این حس جدا افتادگی از تمام دنیا..باز هم رفتم پشت شیشه..زندگی در بیرون این خانه جریان دارد اما در من چی؟ در درون من ؟ واقعا این خلا مردی است که دوستش دارم و ندارمش؟
این سنگینی تحمل ناپذیر هستی روی شانه هایم سنگینی می کند . به سالهای اینده نگاه می کنم و هیچ چیز شادی بخشی در ان نمی بینم. ایا هیچوقت واقعا شاد بودم؟
دیشب تمام شب خواب دیدم که گلدانهایم می میرند...
فیلم حلقه رانشان می داد تلوزیون..هنوز تصاویر و سکوتش در ذهنم است. ترسی فراتر از این دو ...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...