۲۱ بهمن ۱۳۸۵

جشن رنگ

رفتم جمعه بازار...من هیچوقت اونجا خرید سنگینی نمی کنم..فقط می رم از رنگها لذت می برم و برای چشم چرونی ..یه دختر خوشگل ترکمن هست که با لهجه با مزه اش پارچه های ترکمن پدر پیرش را می فروشد. اگه مرد بودم فقط برای دیدن هر روزه می گرفتمش
مغرور جذاب و بالابلند با ان نرمش عجیبی که من فقط در زنان ترکمن دیدم ...کلمه بدی است ولی آنان به شدت سک سی هستند

۵ نظر:

papillon گفت...

فكر كردم "چقدر شبيه فلان استادمه، نكنه خودش باشه!" بعد فهميدم كه نه، چون اون حيطه ي كارش فيلم ها نيستند
***
حالا شما نمي خواي، آدرس بلاگ منو بده اون خانم جوان! (خوب نه.. جدي نگفتم.. اومدم كامنتم بي ربط نشه..)
***
جاي آروميه اينجا. دلم مي خواست بيام آروم يه سركي بكشم، يه زمزمه اي بكنم. برم. همينطوري. اينجا رو دوست دارم. پس سلام!

ناشناس گفت...

داشتم فکر می کردم چیه این وبلاگت برام جالبه که دوست دارم بخونمش، رسیدم به عبارت "جزئیات زنانه". بدون هیچ ربط خاصی به افلاطون و فروید، به نظرم جزئیات زنانه به خودی خود و به حد کافی جذاب هستن.

Alborz گفت...

واقعاً همين طوره که ميگی! من بچه هم که بودم از خوشگلی اين دخترای ترکمن مات ميموندم. با اون لباسای رنگی رنگيشون.

گیس طلا گفت...

popillon نمی شه وبلاگتو خوند..مشکل چیه؟

papillon گفت...


چرا نميشه خوندش؟
*گرچه خيلي بعيده اما شايد وسط تغيير تمپليتش بودم اون وقتي كه ديدين*

اگه دوست داشتين دوباره بياين. *پاپيون ملتمسانه نگاه ميكند*

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...