۲۷ بهمن ۱۳۸۵

من دوباره جشن تولد داشتم و فکر کنم که هنوز ادامه داره چهار تا دیگه از دوستام با کیک و کادو، بی دعوت اومدن و به جای عدد طبق معمول شمع علامت سئوال اوردن و دوباره رقص و آواز یکی از بچه ها سه تار اورده بود و خواند...همه اهنگایی که من دوست دارم(که البته خیلی کم هستند) ...تلاش احمقانه ای برای پیدا کردن اب شنگولی کردیم و به چند جا زنگ زدیم ...یکی گفت باید بیاید اسکندری اون یکی گفت شراب دارم کمه..اون یکی گفت می ترسم کوچه تون بن بسته و کنار مسجده و بسیجه...
خلاصه یه نفر برامون اورد و با شادمانی بازش کردیم و دیدم دلستره..چقدر به قیافه ما خندید.
من چند تا دوست مرد دارم که هر وقت دوستای دخترم اونا را می بینن یه گوشه تو مهمونی منو پیدا می کنن و می گن: بیچاره چرا زن همین نمی شی؟
و من نمی تونم توضیح بدم که بعد از ده سال دوستی نمی شه زن کسی شد! دیشب چهار بار این سئوال درباره علی(همونی که سرگرده رو زده بود) پرسیده شد.وقتی به علی گفتم، می گه:راس می گن بدبخت اگه همون موقع زنم شده بود الان بچه مون مدرسه می رفت...

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...