۱۳ اسفند ۱۳۸۵

محشور با البسه حوریان

عکس ترحیم یه پیرمردِ محترمِ مرحوم را زده بودن رو شیشه مغازه لباس زیرزنانه فروشی پر از لباس خوابهای قرمز!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ایمیلتو نداشتم ... سگ آندلسی رو همین جا برات کپی پیست می کنم

خودت بعدا طبق شماره ها به ترتیب اش کن



--------------------------
سگ آندلسي، يک فيلم تفسير پذير
نقدي از فردي بوش


به عبارت شاعرانه "هر کار هنر مندانه اي که قصدش مبارزه با ارزشهاي تثبيت شده باشد بايستي درابتدا ايجاد ضربت کند و از اخلاقيات موجود در خانواده، مذهب، و وطن پرستي کنار بگيرد". هنگامي که «لوئيس بونوئل» و «سالوادور دالي» فيلم کوتاه "سگ آندلسي" را درسال 1929 ساختند قصدشان اين بود که آرامش ذهن تماشاگر را در هم بريزند، هدف ديگرشان نيز پيش کشيدن يکي از اعتقادات اساسي انديشه سوررئاليستي بود: نيروي مطلق هوس.
اين فيلم که به رويايي دوباره بازسازي شده مي ماند از شيوه اي به نام پارانوياي انتقادي مايه مي گيرد که دالي آن را "ارتباطهاي هذياني" مي نامد و آندره برتون آن را به عنوان "فعاليت فوق العاده پريشاني که از آرماني سمج ريشه مي گيرد" تعريف مي کند.
اما هدف آن دو صرفا ايجاد شوک نبود بلکه داشتن تاثيري آتش زا بر روي مردمي بود که مي پنداشتند وجداني آسوده دارند. وقتي بونوئل اين سناريو را در نشريه "انقلاب سوررئاليستي" منتشر کرد گفت که: «بايد آن را به عنوان دعوتي ياس آميز و پر شور براي قتل به حساب آورد". او فرصت را براي پشت کردن به آن جماعتي که به جهت حماقت و مازوخيسم يا توجه شخصي، حاضر بودند هر چيزي را هر قدر هم که بر خلاف غرايزشان باشد با بي اعتنايي تمام ببلعند، مناسب دانست. بونوئل دريافت که به اين طريق تنها آن آثاري مي تواند در ذهن بماند که اثر ديانت معنوي آن به آساني از چاشني موفقيت پاک شده باشد، او در همان زمان گفت: «اما من با آن مردمي که هر کار تازه اي را حتي اگر بر ضد عميق ترين اعتقاداتشان باشد مي ستايند يا با مطبوعات غير صميمي و فاسد و آن گله ابلهي که در شعر و زيبايي مي بينند که اساسا بيش از دعوتي ياس آميز و پر شور براي قتل نيست چه مي توانم بکنم؟»
از آن پس بونوئل به تصنع "تازگيِ سبک" بي اعتماد شد، چرا که اين تازگي همواره ار تباطي با مد روز دارد و مدها خيلي سريع عوض مي شوند. او ترجيح داد که نيروهاي انفجاري خويش را با آرامش کامل زير سبکي به ظاهر کلاسيک مدفون کند، همان گونه که ماگريتِ نقاش توانست حس فوق العاده اي از راز و رمز را به وسيله ي تصرفهاي غير قابل رويتش در نقاشيهايي ظاهرا آکادميک، القا کند.


در فيلم "سگ آندلسي" تصويري است که حکم کليدي را دارد: چشمي با يک تيغ سلماني بريده مي شود. اما اين کليدي نيست که بخواهد تفسير جزم و جفتي از اين «فيلم-رويا» بدهد، چون همه روياها به نوعي جذاب و پريشان کننده است، اين کليد به سادگي خط مشي پيچيده فيلم را مي نماياند . اين تصوير تکان دهنده ما را به دالان تو در تويي وارد مي کند که ديوارهايش در عين حال سخت، نرم، تيره و شفاف است، يا تصويري را عينا منعکس مي کند و يا آن بالکل به هم مي ريزد، دالاني است از هوسهاي مختلف با اشکال مختلف.
بيشتر نماها کيفيتي معمولي و مانند فيلمهاي خبري دارند. اما فيلم در حد بيان واقعيت باقي نمي ماند: به آرامي احساس وهم آميزي از دلشوره به وجود مي آورد که حاصل شيوه اي غير رئاليستي است که در آن تصويرهاي رئاليستي در کنار هم گرد آمده اند . در آن سيلاني از اعمال مبهم و ناموجه اشياء ناهماهنگ و ترکيبي از انديشه هايي است که از قانون نوشتن اتوماتيک پيروي مي کند.
کوشش براي يافتن روالي منظم در "سگ آندلسي" اشتباه است، زيرا محال است بتوان پيچيدگي اين شعر را به تمام وکمال با زبان عادي ترجمه کرد -اين فيلم يک شعر است نه يک افسانه وتمثيل.
ازسوي ديگر اين نيز خطاست که "سگ آندلسي" را حاصل خلجانهاي دو مخيله ي سرکش بدانيم. فيلم قابليت تفسير منطقي را دارد و موضوع آن کاملا جدي است.
"سگ آندلسي" مي کوشد پيوند دراماتيک بين هوس و هدفِ آن هوس، توصيف کند. بونوئل و دالي مي کوشند هوس را مانند يک آدم زنداني نشان بدهند که در دايره اي دور مي زند، خسته و نااميد مي شود، خواب آزادي مي بيند، بر مي آشوبد، شکست مي خورد و زندگي اش را از سر مي گيرد، و بالآخره از حالت دردناک سکون مي گريزد و به دنياي رويا پناه مي برد.
گرچه من در مورد تفسير بي چون و چراي فيلم سعي مي کنم محتاط باشم ولي مي خواهم يک نحوه براي توضيح آن ارائه بدهم. شايد بهتر باشد که من با نقل قولي ازکتاب «در حاشيه سينماي فرانسه» نوشته ژاک برونيوس –کتابي که به عقيده من تنها اثريست که تا به حال با حساسيت و شعور به سينماي اين دوره پرداخته است– شروع کنم : «مردم کوشيده اند در "سگ آندلسي» بدايعي بيش از آن چه خود اثر دارد کشف کنند. مثلا رهبانان ماريست 2 و جسد خران در حال فساد در فيلم که تا اين حد اعجاب آور به نظر مي رسد در تمام جادهاي اسپانيا در فيلم مستند بونوئل به نام «زمين بي نان» ديده مي شود. ظاهرا اين حرف با نظر خود بونوئل که مي گويد نويسندگان سناريو عمدا" از دادن هر تصويري که رنگي از خاطره داشته باشد پرهيز کرده اند در تناقص است. تصور مي کنم بونوئل ودالي صحنه خران در حال فساد را بي انکه ديده باشند يا بي توجه به اينکه بونوئل بعدها به طريقي در فيلم مستند به کار مي برد از ذهن خود آفريده باشند، اما اگر کسي فقط چند دقيقه در اسپانيا باشد مي تواند بفهمد که انبوه خرقه کشيش ها ابتکاري نيست. «بسياري از عناصر سازنده فيلم يادآوريهاي کوچکي از واقيت عيني هستند حتي اگر نويسندگان سناريو کاملا به جريان آن آگاه نبوده باشند، نحوه گرد هم آيي آنها در فيلم است که از آنها عناصري متناسب با يک ساختمان ذهني مي سازد، به همان گونه که روياها از تجربيات روز قبل مايه مي گيرند و اسطوره ها از پاره هاي تاريخ ساخته مي شوند» (ص 137 و 138، پاريس 1954 )


مرد آزاد نيست تا به سوي زني که دوستش دارد برود، او انبوهي از اخلاقيات و شرايط اجتماعي را بر دوش خود حمل مي کند، او چون برده اي زير اين بار در هم پيچيده و مجبور است (به تصور بونوئل) کدوها، کشيش ها و پيانويي با خران در حال فساد را حمل کند. هيچ چيز کريه تر از اين حقيقت نمي توانست باشد که گفته شود کدوها يادآور آشپزي و کارهاي عادي خانگي است و کشيشهاي خندان نشان دهنده طريقي است که کليسا مي کوشد عشق را از رشد باز دارد. از طرف ديگر به نظرم چندان بي ربط نيست که حقيقت رمز آميز اين فصل فيلم به عنوان سمبول پوياي چيزهاي تعبير شود که اگر مرد بخواهد به زن دلخواهش نزديک شود بايد به آنها چنگ بيندازد. اين زن به نظر آن مرد موجودي چند گونه مي نمايد به صورت يک شکار و يک دشمن و يک حيوان زيبا با گوشتي صدفي رنگ و يک مجسمه زنده.
در فيلم تعداد زيادي رمز و کنايه وجود دارد که نشان دهنده شهوت جنسي نيروهاي جادويي است. اين مساله تمام اضطرابهايي را که به مساله زمان و مکان تحميل شده است کنار مي زند، لحظه را جاوداني مي کند، مکانها را نزديک تر يا دورتر مي برد، جهان و گذران سالها را به اندازه لحظه اي شادي بخش کوچک مي کند. «سگ آندلسي» به روش خود با اعتقادات جامعه اي مبارزه مي کند که عشق انساني را نفرين کرده و ميل را عقيم ساخته و پوزه بند زده (در فيلم عاشق دهانش را از دست مي دهد) و شکنجه داده است؛ بنابراين جاي شگفتي نيست که «ژان ويگو» به همان اندازه که از نيروي شاعرانه فيلم يکه خورد از اشاره هاي اجتماعي آن نيز حيرت زده شد (در چهاردهم ژوئن 1930 «ژان ويگو» هنگام معرفي فيلم معروفش «درباره نيس» در تئاتر ويوکولومبيه، «سگ آندلسي» را به عنوان «کليد کار خودش» معرفي کرد و آن را از نظر اجتماعي «متناسب و شجاعانه» توصيف کرد)
اما «سگ آندلسي» با بعضي دست کاري ها که احتمالا" کار دالي است بيش از هر چيز به عنوان اثري رسواکننده، اکتشافي و به طور غير مستقيم يورش کننده باقي مي ماند. گرچه «دالي» در نوشتن سناريو دخالت داشت ولي به قول «ادوکيرو»: "تنها تاثيري که «دالي» بر فيلم گذاشته در نماي مربوط به مرديست که تخته سنگي بر سر دارد" ، اين نبوغ بونوئل است که «سگ آندلسي» را در تاريخ سينما جاودانه کرد.

ناشناس گفت...

یه چیزایی راجع به اسکار نوشتم.البته به نام اسکار به کام خودم! دوست داشتی بخون.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...