برای اولین بار رفتم یه جلسه دفاع دکترا ...اول که دچار وحشت شده بودم انگار من باید حرف بزنم...بعد که طرف شروع کرد و ادبیات تطبیقی کار کرده بود که من خیلی دوستش دارم..جالب حضور یک استاد بیسواد بود که مرا کشت با چرت و پرت هایی که گفت...انچه که بیشتر شرمنده ام می کرد این بود که اون تو فوق لیسانس استاد راهنمای من بود .. جالب حضور همسرآقای دانشجو بود که 6 روز بود زاییده بود و اومده بود جلسه شوهرش و یه خانم کارمند خل دانشکده مون شرف براش نمی ذاشت:که وای من می دونم چقدر الان سختشه ... نه رو این صندلی نشینه.. کوتاهه...چطور سوار تاکسی شدی و پیاده شدی...
فکر کنم همه داشتن به جای بخیه فکر می کردن...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر