۳۱ تیر ۱۳۸۶

به دیدار بانوی نام آوری مسنی رفتم....لذت بردم از زیبای پیری اش...از اینکه در این سن منصب مهمی داشت و پر شور بود...ناراحت شدم از اینکه به دیگران بسیار احترام می گذاشت و دیگران با احترامی مصنوعی او را پاسخ می دادند و یک توجه از سر بی خیالی به این پرشوری او داشتند. با شادمانی مرا به رئیس برتر معرفی می کرد شادمان از تحقیقی که من در حال انجام آن هستم و من همان حالت را در چهره رئیسش می دیدم توجه از سر گذشت ...احترام به سن او و همین.....نمی دانم اگر او یک پیرمرد بود نیز با او چنین برخورد می کردند؟...
مهم نیست...مهم این است که او هنوز با حرارت از خیانت سلمان فارسی می گفت و هنوز از پاره پاره شده فرش بهارستان رنج می برد....خون جوانی داشت ...خیلی جوان....

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...