۱۱ مهر ۱۳۸۶


کتاب بادبادک باز را خواندم ...رفته بودم فرهنگسرا دیدم رمانهای زیادی خریدن اینم روشون بود. هنرجوها نیومده بودن منم کتابو دست گرفتم نصفه هاش بودم که بچه ها اومدن ...تا چند روز بعد که تونستم ادامه کتاب رابخونم ...تصاویر کتاب در ذهنم می چرخید...نمی تونم بگم اثر شگفت اوری داشت و یا به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم ...نه فقط تصاویر ساده کتاب در ذهنم بود ...
مدتها است که از دنیایی داستان نویسی دور افتادم هر از گاهی که خونه نرگس می رفتم چون داستان نویسه همونجا به شیوه تند خوانی نصرت چند تا رمان زیر ورو می کردم...نرگس همیشه عقیده داشت که من در عرصه داستان به سلیقه سطح بالای ادبی دارم و در زمینه فیلم سلیقه ام به درد لای جرز می خورد و به شدت عامه پسند هستم!(اخه بین خودمون باشه من عاشق فیلمهای هالیوودی هستم واز سینمای روشنفکرانه اروپا بدم می یاد)
مدتها بود که جز کتابهای قدیمی تصاویر جدید از رمانهای جدید حضور نداشتند و این کتاب... خوب بود..همین

۲ نظر:

papillon گفت...

مي دوني، متهم كردن سينماي هاليوود به چيپ بودن يه ديد حرفه اي نيست.

نفهميدم مي گي از داستان نويسي دور افتادي يا از داستان خوندن؟

--اون آخوند مراسم پدربزرگت؛ جالب بود.. هوم.. اون خانم پير متشخص هم همينطور...

ناشناس گفت...

پيداش كردم مي خونم

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...