۱۳ مرداد ۱۳۸۷

از تنهایی مگریز

بارها و بارها در مقابل این سئوال قرار می گیرم: تنها زندگی می کنی؟ حوصله ات سر نمی ره؟
و همیشه مدتی طول می کشد تا جواب را پیدا کنم. چطور باید برایشان توضیح دهم که این اتفاق (حوصله سر رفتن) برای کسی رخ می دهد که خلا درونش را نمی تواند تحمل کند، کسی که تنها با حضور دیگری است که هویت می یابد، کسی که حتی خودش تحمل خودش را ندارد...چطور باید توضیح دهم که در تنهایی ام چقدر شلوغم...آن همه کار لذت بخش که باید انجام دهم ..آن همه رویا که می آیند...کتابها ..فیلم ها..آن همه آدم در درون من... واقعی و یا تخیلی....
بله بله بله من هم حوصله ام سر می رود به خصوص وقتی که مجبورم امثال تو را تحمل کنم که حتی منتظر پاسخ من هم نشدی و هنوز داری ادامه می دهی که: من تا به حال یک شب هم تنها نبودم چه اونموقع که خونه مامانم بودم چه حالا که شوهر کردم و....
و من متاسفم که بگویم فقط زنان هستند که این سئوال را از من می پرسند و می پرسند و می پرسند

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...