۷ مهر ۱۳۸۷

ملاقه رقصان

نگار دانشگاه قبول شده و سارا یه مهمونی گرفت. دو تاشون خیلی خوشحال بودن و منم شاد از شادی اونا.. منم که تاپ برق برقی و مینی ژوپ خوشگله وکفش سیندرلائی ام تو کمد دلشون گرفته بود...خودمم به مقادیری تحسین و تمجید احتیاج داشتم
خوب صابخونه که شیرازی باشه چه انتظار دارید ؟ بگم؟ سوپ جو حیرت انگیزی که مزه اش بهشتی بود با کباب چوب انجیری که از باغهای شیراز اومده با سالاد الویه های که پر از مزه های مخصوص سارا بود و ردلیبلو ژله های رنگین و تزئینات بامزه میوه ها وخلاصه سنگ تموم...
اما این تضاد کفش پاشنه بلند و رقص را دانشمندان باید یه جوری حل کنن به خصوص وقتی آدم عاشق دوتاش باشه ...بعضی طاقت نیاورده و کفشها را در آورده بودند و یک نفر از فرصت استفاده کرده همه را ردیف کرده بوده و حراج می کرد...یه بازیگر تئاتر هم به شیوه عروسکهای خیمه شب بازی می رقصید..(.اما این آهنگ خودتو به من بچسبون خیلی شنیع نیست؟) نگار هم شاباش فراوون به رقص چاقو می داد ولی نمی دونم چرا به من فقط هزار تومن داد.. خب منم خوب بودم فقط چون چاقو مشتری زیاد داشت و به من نمی رسید و ممکن بود شاباش تموم بشه ، یه ملاقه را روبان زدم! حالا کی گفته نمی شه با ملاقه کیک خورد؟
دو تا دوست نگار اما تماشایی بودن... اونام دانشگاه قبول شده بودن ظریف و زیبا و با طراوت... از دیدنشون یک حس شیرین و گسی به هم دست می داد...این حالت سر خوشی و بی خبری شون از آینده...که دیدم سارا داره به من نگاه می کنه ...وسط اون شلوغی یک دفعه بیست سال از جلوی چشم هر دومون رد شد...آن دویدنها در خیابان ارم ، پالوده خوردن ها ، اتاق من ، اتاق اون، بحثهای صد من یه غاز روشنفکرانه، نیمکت های دبیرستان مهر آئین . پیاده رویهای طولانی تا قصر دشت ..مثل همیشه سارا اشک ریخت و من خندیدم…
اما خیلی کار بدیه عکس طرفو می اندازن رو کیک، خیلی حس بدی داره وقتی آدم دماغ طرف را می خوره؟

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...