نمی خواهم به تقدیر به خصوص از نوع یونانی اش اعتقاد داشته باشم اما نمی توانم به زمانهایی که دستی از بیرون سرنوشت مرا هدایت می کند فکر نکنم. سالها پیش من با کسی آشنا شدم که هیچ تاثیر مثبتی در زندگی من نداشت و بدون اینکه بداند در این سالها همیشه اثرات منفی بر روح و روان و اعصابم داشت و حالا بعد از این همه سال با پی گیری سرنخها و ماجراها متوجه شدم که همین برخورد در" گذشته" با عث ایجاد یک ماجرای بسیار شیرین و شاد در" حال" من شده است...نمی توانم ونمی خواهم باور کنم که این همه زاییده یک تصادف است
۱۶ آبان ۱۳۸۷
آنتروپی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر