در توالت فرودگاه سبزه عید گذاشته بودن. در صف کارت پرواز چنان لهجه شیرازی همه جا را گرفته بود که مدام لبخند می زدم. خونه مادرک می گوید که از صبح قمری ها داشتن لونه درست می کردن بعد با حسرت آه می کشه و می گه: اونقده باهم تفاهم داشتن
هر سال منو خواهر دومی برای سالها سال در باره رنگ کردن تخم مرغها باهم اختلاف نظر داشتیم و تقریبا هر سال دم سال تحویل ما با هم قهر بودیم.امسال خواهرک و دوستش دوتایی تخم مرغها را رنگ کرده بودند و من احساس بزرگسالی کردم که دیگر میلی در دخالت نداشتم.بابائی هم مثل همیشه گلهای سر سفره را آورده بود احساس عجیبی دارم از اینکه سال به سال هیجانم برای تحویل سال کمتر می شود اما باز هم ضربان قلبم بالا می رود زمانی که ان ثانیه های اخر می گذرند.
بابا برایم بنه تاق گرفته ...فراموش کردم بودم که من عاشق این پسته های کوهی هستم
مادرک هم همان سبزی پلو با ماهی شب عید را درست کرده بود با ماهی قبادی که بابائی با افتخار می گفت که سفارشی تازه تازه خریده است.
از انجا که اب نبود هیچکس حموم عیده نرفته بود. بابایی که طبق اخلاق سربازی اش با اب سرد دوش گرفت منم با کتری سرمو شستم و خواهرک با قابلمه دوش گرفت مادرک هم هپلی سال را با بی خیالی تحویل کرد و به محض شلیک توپ آب اومد ومادرک رفت حموم
اما این سریال یوسف چه شب عید شیرینی واسه ما راه انداخت . مهمان ما چون این سریال را دوست داشت ما هم مجبور شدیم که برای اولین بار از اول تا آخریک قسمت را ببینم و از خنده خودم را خیس کردم. یوسف شده بود مخلوطی از هری پاتر و دیوید کاپرفیلد(اون شعبده بازه نه اون قهرمان رمان دیکنز)بامزه اون تکو نی بود که زلیخا زیر عبای یوسف خورد بابائی می گفت: خدا یه لقد زد تو کمرش .بعدش زلیخا با میک کاپ خدائی از زیر عبا زد بیرون
هنوز تیتراژ سریال داشت می رفت که اس ام اس اومد: اصلاح عیوب شبکیه رفع چروک پوست ارتودونسی وبهبود ارترزو مفاصل در یک جلسه توسط دکتر یوزارسف
۱ فروردین ۱۳۸۸
شیراز1
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
چهل عدد مقدسی در اساطیر ایران است. اهورمزدا آسمان را در 40 روز می سازد. چهل تعداد روزهای ناپدیدی هفت ستاره خوشه پروین است. در بابل بر یکدور...
-
تولدم مبارک
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
۱۳ نظر:
ببین بپا زیادی لوست نکنن..بد عادت می شی میایی اینجا کسی نیست این کارارو برات بکنه دپ می شی..
ضمنا سال نو مبارک جوونک :*
ای بابا هرچی می خواستم بنویسم رو که نوشته بودی! نصف پستم پرید. باز خوب شد در مورد زن یوزارسیف ننوشتی که رفت برای شوهرش زن پیدا کرد به چه خوبی. خدا زیادشون کنه ;)
مامان آیدا گفت از اون کلوچه مسقطی ها به جای ما هم بخورین. آیدا هم بد جوری به عکس نگاه می کرد.
سه چهار روزه افتادم به خوندن بلاگت. همشو خوندم! همشو! و باز هم منتظرم :)...
گیسو طلا سال نو مبارک
bacheha ghalam farsayi mikonan!:D
نمیدونیی دقیق ا امسال به همین پروسه گند و کثافت بی هیجانی و بزرگ شدنه توجه میکردم! یه جوراییی اقم گرفت! اما هدایی یه ساعت آخر تا سال تحویل، تا آخر شبش زده بودم به شادی و اسکلی و کودکی! گاهی آدم خودشم نخواد، طبیعتش نمیذاره!D:
ضمنا توی سفره به جز خوشا شیراز و حال و هواش، چیز خاصی از شیراز نبودااا کاکووو
ضمنا! نوروزتون خیلی مبارکه دخترک گیسو طلاااا؟؟؟؟؟!!!
salam
kheily ba maze bud va jaleb
omidvaram saal enghadaer tekrari nabashe
ba avalin postam be roozam
اولن که من دو تا پست توی گودر دیدم که اینجا نیست. حالا نمی دونم من خیالاتی شدم یا گودر خیالاتی شده... خلاصه اینکه اومده بودم بگم که من فکر نمی کردم کسی مثل خودم باشه که پونزده سال یکبار بره سلمونی و هیچ هم فکر نمی کردم که موهای گیس طلا سیاه باشه و تبریک هم بگم برای اون احساس ذوق مرگی...
.
حالا این پستو که هنوز نخوندم
چه خوب است آغوش گرم خانواده ی پدری... دل همگی تان خوش در سال نو...
نیگا، وحشتناک قشنگ مینویسین.
: )
میخونم هرشب، حتی اگه جیکم در نیاد
شاه بیت این پست اما نمایی است از ظرف کلوچه مسقطی و آن شیرینی نخودچی (اگر درست گفته باشم).
ارسال یک نظر