سایت خبری بالاترین را همیشه با سرعت زیادی مرور می کنم. خبر مرگ هم جزو قدیمی این احبار هست.اونا را هم می خونم حالابا سرعت کمتری و می رم سراغ خبر بعد
اما بعضی خبر های مرگ باعث می شه که خبرها را ول کنی و گذشته بریزه روی سرت...
اون وقت این تصاویر نوجوانی و جوانی تو است که با سرعت مرور می شه ...
با اونا زندگی می کنی ،زندگی ات را پر از تصویر وکلام و خاطره می کنن و وقتی می رن حس می کنی یه قسمت از زندگیت هم با اونا رفته...یک قسمت پر لذت
۱۰ نظر:
خانه ي سبز در نوع خودش شاهكاري بود . اونم توو اون دوره كه افتد و داني .
حتي براي راضي نگه داشتن صدا و سيماييان توو يكي دو قسمتش داستان يه جانباز رو روايت كرد با بازي رضايي .
آقا چه كردن اين دو تا ، رضايي و خسرو شكيبايي . چه كردن . اگه كسي پيدا بشه و اين قسمت رو ديده باشه و اشكش در نيومده باشه ، احيانا يه چيزيش ميشه !
يادتونه جايي كه به زبون گنگي يا زرگري با هم حرف ميزدن ؟
تنها فوبیای زندگیم:
رفتن
برنامه های شادی که توی دوره شادی ممنوع برای بچه ها ساختند واقعا قابل تقدیره،همسران و خانه سبز هم که پر از شادی و نو آوری بود. اما توی این دوره تاریخی رفتن هم خودش هنری است.
خانه ی سبز رو همه یادشونه....
من هم وقتی خبر رو توو بالاترین خوندم دقیقا حس تو بهم دست داد. یادش به خیر. حیف شد
شاهکارش خانه سبز نبود
اما قطعاً شاهکارترینش بود
بعض کردن نباید عجیب باشه
رنگ دوران نوجوانی پرید
می خوام انقدر گریه کنم تا جونم در بره
چرا اینقدر زود آخه ؟
نشد که ساخته ای ازش ببینم و گریه و خنده کنار هم نباشه . سبک منحصر بفردی داشت.
اه من دلم نمیخواد فعل زمان گذشته استفاده کنم.
گاهی فکر میکنم با رفتن آشناهام و دوستام و عزیزانم. یه تیکه از من زیر خاک میره . برای همینه که نمیتونم نسبت به خاک بیگانه باشم. یه مشت خاک رو که بگیرم دونه دونه خودم هستم که میچکم از لای انگشتهام.
ارسال یک نظر