۲۵ آبان ۱۳۸۸

به سمت آبشار

از خواب که بیدار شدیم. دیشب زهرا حالش خوب نبود و به داروخانه رفته و یک چیزهایی خریده و خورده و وسط این شلوغی دیشب بیهوش شده است. امروز همه بهش گیر دادن که چی خورده و مهدی با رذالت قسم می خورد که دیشب زهرا بیدار شده بهش لبخند زده و گفته یه سیگاری می دی؟!

دیشب با اون هفت هزار تومن فقط ماست و نون خوردیم و مهدی تبدیل شده بود به یکی از اصحاب و ما مهمان سفره اش بودیم و با دهنش صدای نی همون تله تئاترهای تلوزیون را در می اورد و به ما پیاله ای ماست تعارف می کرد. امروز صبح و قتی با سفره محشر صبحانه روبرو شد می گفت: اون درویش دیشبی بود...الان معاویه دعوتش کرده صبحانه !
به سمت ابشار به راه افتادیم. مسیر لحظه به لحظه زیباتر می شدم و جیغ زدنهای من در ماشین شروع شد. بعضی مناظر همه رامتوقف می کرد . می ایستادیم و همه هیجانشان را تخلیه می کردند. فردین گروه ارکستر راه اندخته بود و انها را هدایت ورهبری می کرد. بعضی ها موزیک خودشان را گوش می دادند و برخی هم رقص در وسط جاده زیر اسمان باز را تجربه می کردند و من در حیرت این گلها بودم
سرانجام به جایی رسیدیم که ماشینها را نگه داشتیم و پیاده به سمت پایین رفتیم و
ابشار را از بالا دیدیم.

۱۲ نظر:

مهدی گفت...

تمامی مطالبت رو دنبال میکنم
عالی مینویسی
فقط ما رو تو خماری نذار و عکس های با کیفیت تر بزار
به نگارشت حسودیم میشه

حواس پرت گفت...

این مهدی هم عجب جونوریه!
رقص وسط جاده زیر آسمان باز، واقعاً هیجان انگیز و به یاد موندنیه! تجربه ی مشابهش رو داشتم!
دست خود آدم نیست، طبیعت گاهی آدم را از خود بی خود میکند، به طرب وا می دارد، به رقص می آورد، رقصی هماهنگ با طبیعت، هماهنگ با کائنات، هماهنگ با کل هستی،...

بهار گفت...

راستی ejectفردین چطوره؟

مهدي خادم گفت...

سلام
امکان دارد تصویر اول را در ابعاد بزرگتری هم بگذارید؟
درضمن آدرس هم فراموش نشود. ممنون

ناشناس گفت...

میشه بگی کدوم آبشار؟

نگار ایرانی گفت...

گیس طلا جان آبشار از پایین دیدنش با حاله.اگر از پایین هم دیدیش اون عکسشو هم بی زحمت بگذار.
راستی آبشار "زیارت" گرگان رو دیدی؟

آدن گفت...

خانمی مارو که همراهت نمیبری!لااقل جامونو خالی کن!!

Jalil گفت...

سلام

میگم احیاناً اسم گلها، گل حسرت نیست؟، همونهای که وقتی باز میشن که بقیه گلها از بین رفتن و بیچاره ها تو ارزوی دیدن بقیه گلها و (فصل و اب و هوای مناسب) میمونن؟

sofalineh گفت...

hasooodim shod ! safarnameha hayejanangiztarin ghesmate webloge shomast

شمع سحر گفت...

چه زیبا و به یادموندنین این خاطرات و این عکسای زیبا با نوشته هات احساس می کنم منم اونجام.(:

حسین میدری گفت...

سلام زلال اندیش ژرف احساس!
سلامی از کرانه ی پر ترانه ی خلیج پارسیان پارسا..

درود بر وب زیبا و قلم شیوایتان..

"یک ساحل پر از شعر" با پنج دوبیتی بروز است و چشم براه گامهای مهربانانه و نظرات ارزشمند شما...

مرسده گفت...

ده دوازده سال انتظار کشیدم که شاید، یه روزی یه دوستایی پیدا کنم که پایه باشن و همهٔ اینهارو با هم تجربه کنیم و از همهٔ لحظه هامون لذت ببریم. باقیش رو هم منتظر شدم تا پول دار بشم!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...