زنگ زدم به بیتا از خواب بیدارش کردم بهش می گم :من تو دفتر پستی سر کوچه تون هستم پاشو یه چایی بذار تا من بیام
عملیات پست را انجام دادم قدم زنان به سمت کوچه شون به راه افتادم که یادم اومد بیتا یه چند ماهی هست از این محله رفته !
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
۷ نظر:
سرکارعالی به دختر خاله محترم بردید. ایشان چرا مطلب را نگرفت. آها! شاید سر کوچه منزل جدید هم یک شعبه پستی هست. دست اداره پست درد نکنه با این خدمات...
سلااااااااااااااام
وای برای منم از این اتفاقا افتاده ولی تو اون لحظه چقدر دل آدم می سوزه:(
همون دختر خاله تون كه گلدونها رو گذاشته بود پشت پنجره؟
خرسندم از خواندن روزانه داستانك !
حتما تقصیر بیتا بوده که یادآوری کرده سر کوچه جدیدشون دفتر پستی نیست!
سلام
ایول ا... حواس
خیلی باحالی
... عرض کنم ؛ بنده هم از روزی که طرح زوج و فرد شروع شده ( حساب کنید چند وقته!) روزای فرد میرم خونه بابام و ماشین اونو میبمر سر کار . حالا امروز انگار که نه انگار با ماشین خودم صاف رفتم تو طرح وسط پلیسا !! اونها هم بندرو ... ( حواس در سطح جلبک )
ارسال یک نظر