یکی از دوستانم از نفخ شدید ناشی از بارداری رنج می برد. تعریف کرد که با همسر اتوکشیده اش به مغازه ای رفته بودند که او در پیچ و واپیچ باد گرفتار می شود . ایشان به ناچار به بالکن مغازه، دور ازهمسر و فروشنده پناه برده و رهایی را تجربه می کند که می بیند همسرِ نگران به دنبال او به بالکن امده است. به ناچار می گوید:
- اه اینجا چه بوی بدی می یاد...
همسر گرام زیر لب جواب می دهد:
- چرت نگو ...من این بو رو می شناسم
۱۱ نظر:
این سوژه ها رو از کجا پیدا می کنی واسه نوشتن بلا جان:))
این دیگر از مرحله ی شناخت گذشته و به یقین رسیده است . یقین !
تو دیگه چرااااااااااااااااا؟
گرام در دستور زبان فارسی اشتباه است و باید بگین "گرامی"
زود درستش کن تا منتشرت نکردم
عجب همسر فهمیده و با کمالاتی !
خیلی هنر می خواد آدم بتونه روی مولکول های همسرش هم شناخت پیدا کنه ها !
چه بامزه
تجربه رهايي
به دوستت بگو رجوع کنه به کتاب مثل آب برای شکلات
بيچاره همسر گرام...
البته اين شناختي است كه معمولا همسران از يكديگر پيدا مي كنند...
عمرا ربطی به حاملگی داشته باشه دوستت از اول گوزو بوده.
منظورت از همسر گرام، همسر گرام افون است.
استاد (گرامی)، ما کلمه گرام در فارسی نداریم!!!.
اون شوهر گرام نمیفهمه که این فعل و انفعالات بخاطر بچه اونم هست؟
ارسال یک نظر