فرهنگسرایی که در آن تئاتر کار می کنم جنوب شهر است. بچه هایی که برای این کلاس ثبت نام می کنند دو حالت دارند. دسته اول از خانواده ای متفاوت با محیط هستند که از بد روزگار اینجا افتاده اند و به عنوان تنها مکان فرهنگی آن حوالی تمام استفاده را از بیشتر کلاسها می برند و استعدادهایی بین انها می یابم شگفت... اما دسته دوم:
همیشه دختری می اید با بهترین لباسی که داشته و آرایشی که دوست ببیند و دشمن نبیند. همیشه مادری چادری همراه این دختر است که به شدت ساده و فقیرانه و درد کشیده است و به قول فروغ" شکل پیری " دختر است و در این آمدن توطئه پنهانی دور از چشم پدر و برادرها دیده می شود و تلاش دختر برای راضی کردن این مادران مهربان. دختر تست بازیگری می دهد و عموما نه "بدنی" دارد و نه "بیانی".با او درباره تمرین های صدا وبدن صحبت می کنم. همیشه در جایی از مکالمه دختر می پرسد که از این راه می تواند به پرده سینما راه پیدا کند و هنگام این پرسش حالتی از درد وشیدایی در چشمانش ظاهر می شود.
سالهای اول امید هایی میدادم ولی حالا مدتهاست که با قاطعیت "نه" می گویم و تنها راه را دانشگاه می دانم و هشدار هایی هم درباره ورود به عالم بازیگری در این سنین می دهم. عموما این گروه ثبت نام نمی کنند و دختر با گوشواره های بدلی اش و چشمان آرزومندش با مادری که مرا دعا می کند از در خارج می شوند
۲۸ نظر:
خیلی جالب بود.
گیس طلا جان
چقدر خوب وعالی توصیف کرده بودی.یاد زمان معلمی خودم در سالیان خیلی خیلی پیش افتادم. انگاری که این قصه کهنه نمیشه. اما نکته ای که میخوام بگم اینه:باید به جای نه صریح طور دیگه ای اون دختر خودش متوجه بشه که چرا این رشته رو انتخاب کرده برا چی میخواد هنرپیشه بشه و شایداستعداد های دیگه ای هم داشته باشه. یکهو نگو نه. بذار بیاد امتحان کنه. سر کلاس تو آگاه بشه. خودش رو و استعداد هاش رو کشف کنه. شاید این قضیه اونو حتی محکم تر و آگاه تر بکنه و شاید حتی راه های مناسب و عاقلانه تری برای فرار از اون محیط خانوادگی و فرهنگی پیدا کنه. این نه صریح گفتن کمک زیادی به نجات اون نمیکنه. بدتر میره رویا بافی می کنه.و به راههای
مزخرف دیگه ای ممکنه فکر کنه.
همیشه دلم میگیرد ازدیدن دخترانی اینچنین که قربانی فقر فرهنگی و مالی خانواده هایشان میشوند ... و امااگر دنیا را هم به پای مادران مهربان و فداکار این دختران بریزیم باز هم کم است ...
پس با هم همکار هستیم.فکر کنم فرهنگسرای بهمن تدریس میکنی.از این جور نوجوون ها نگو که با شنیدن رشته و کار ما بهمون اویزون میشن و نه گفتن ما هیچ فایده ای هم نداره(دست رو دلم گذاشتی)
و من چقدر ازين بستهاي نه چندان مفصل كيف ميكنم.
كاش وقت كنم همه آرشيوتون رو بخونم
سخت است، سخت.
تو اين دو سالي كه مي خونم پستاتو جيز به اين جالبي نديدم ! حتي شايد مدتهاست كه همچين مطلبي منو به فكر وانداشته بود ، ممنونم ...
لازم به توضیحه که من همون هنرمند بی نام ونشان هستم
http://www.artistegomnam.blogfa.com/
مثل "شرم همگانی " 23مه 2009 تاثیر گذار
موید باشی
گیس طلا جان کلیشه ای بود!
salam khoobid
weblogeton kheyli jazabe
khoshhal misham behem sar bezanid
th bad dar panah khal baran bahari
آههههه هه هه هه
چه ماه ها در آرزو ی ستاره شدن به خاک غلطیدند. نمی دانم چرا اما مدت هاست جو های هنری مرا مضطرب می کنند. صحبت ها و وعده ها همه بوی رختخواب یک شبه می دهند و اعتماد چند ساعته
جالب بود، منو به فکر انداخت.
لطفاً بیشتر از اینجور تجربه هات بنویس...
بیخیال حاجی. هنرپیشگی سینما که استعداد نمی خواد. مخصوصا دانشگاه رفتن نمی خواد. اگرم استعدادی بخواد اونقدر پیچیده است که قابل کشف نیست. یعنی هنوز هم نمی توانیم بگوییم مرلین مونرو چه استعدادی داشته . چه رسد به اینکه قبل از هنرپیشه شدنش بتوانیم تشخیص بدهیم. آن نه که از جایگاه بالا می گویید مرلین مونروی بعدی سینمای ایران را به خانه یا دانشگاه نفرستد تا یا شوهر کند و دوقلو بزاید یا با لیسانس بازیگری و فوق لیسانس پژوهش هنر و احتمالا دکترا در یک رشته ای که می شود قبول شد یک نفر به اساتید مشنگ دانشگاه اضافه کند.بعد هم واقعا این پاسخ که راه بازیگری و اصولا سینما از دانشگاه می گذرد زیادی کلیشه ای نیست؟ دانشگاه را تبدیل به فتیش کرده اید که ادم با استعدادی مثل نامجو هم به آن احساس نیاز می کند. اما واقعیت این است که بقول ویرجینیا ولف دانشگاه شبیه اکواریومی است که در ان از گونه های رو به انقراضی که شرایط دنیای بیرون را تاب نمی اورند محافظت می شود.
گیس گیس جون جواب میل های ما رو که نمی دهی پس مجبورم برات کامنت بذارم لااقل. خوب کوفیدی این جماعت چادری رو که احتمالا اصلا نمی تونن جوابت رو بدن چون که اصلا صر و کارشون با وبلاگ و اینجور حرفا نیست. یعنی این تیپ آدم ها هیچوقت با مامان های آرا ویرا کرده مثل خودشون نمی آیند تو این جور اماکن که اینو چوب کردی کوفیدی تو سر چادری ها. بعدشم اون جوون چه گناهی کرده که فریب خورده آب و رنگ از راه دور این رشته است که به قول خودت همش داری از خطرات وارد شدن به اون توی این سنین رو می دهی. ( تا تو باشی جواب میل هامو بدی)
اونجا پايتخت خير سر دولتمرداي همچي مضاعف و استاد گيسي اينطوري از فقر و فلاكت طبقه اي مي ناله واي به حال شهرستانها ،عل الخصوص جنوب كشور...
هوووووووووووووم
یادش بخیر منم یه زمانی عشق بازیگری بودم دو سه سالم کار کردم ولی بیخیال شدم الان تو کار تدوینم شاید که ما را به سینما راه دهند به امید آن روز
گيس طلا اين نوشتت غم داشت ، نگو نه! من فهميدمش! ازت دزديدمش شايد!
گیس طلا جان :
1 - جامعه شناسیت بی نظیره
2 - مادران ساده پوش چادری ؛ دختران لس آنجلسی ؛ دوست ندارم این پارادوکسو ... اصلا
و دعای مادر را به نفرین دختر می خری
و دعای مادر را به نفرین دختر می خری
سلام
فرهنگسرای مورد نظر در شهر ری قرار داره درسته ؟
...
درد داشت.
دردی بسیار آشنا.
سپاس از "نه" که میگویی.
چیزی غیر از این نیست.
هااا، ما از عشاق شما می باشیم و خونمون هم در جنوبی ترین قسمت این سرزمین پهناور تهران می باشه و هوارتا هم دوست مشترک داریم(حالا یه دونشو که مطمئنم)!!جون گیس طلا بهمنه؟:ی
آخه من همیشه اونجا پهنم که برم استخر بگو بیام زیارتت کنم:ی
اين پستت منو واقعا به فكر واداشت
اگه تو تاريخ نگاه كنيم خيلي از هنر پيشه ها يا خواننده هاي معروف از يك خانواده خيلي فقير بودند
مثل چارلي چاپلين
يا اويتا كه از كجا به كجا رسيد
چرا اينهمه از ظاهر قضاوت كردن؟
ارسال یک نظر