۲۴ مرداد ۱۳۸۹

مدافع من

پیرمردی هست باغبان کتابخانه فرهنگستان هنر. هر بار که از حیاط رد می شوم با او درباره درختی که هرس کرده، گلی که کاشته، علف هرزی که وجین کرده حرف می زنم. امروز ده دقیقه ای زود رسیده بودم و حراست نگذاشت وارد شوم. ده دقیقه را بیرون در ایستادم و بعد اجازه ورود داده شد. مرد جوان که فهمیده بود ناراحت شدم، عذرخواهی کرد که مامور است و معذور و من در جواب که : ده دقیقه انتظار من در حیاط یا در خیابان برای او چه فرق دارد و قوانین برای رفاه مردمند نه آزارشان... و پیرمرد باغبان سر رسید و اصلا هم نمی دانست ماجرا چیست. در طرفداری از من با حالتی غیر قابل توصیف دستهایش را به کمرش زد و به من گفت: منم ازش خیلی راضی نیستم!
این حالتها نوشتنی نیست، می خواستم ماچش کنم .

۱۸ نظر:

lili گفت...

این نوشته هات در مورد حالات غیر قابل توصیف که آخرش هم دلت میخواد ماچ کنی رو خیلی دوست دارم...

حمید62 گفت...

حامی
حمایت
دفاع
آخ که بعضی وقتها خیلی.....

ناشناس گفت...

هیییییییییییی!

وهم سبزرنگ گفت...

آن پستی که موهای رنگ کرده تان را "جل ظرفشویی" (یا چیزی در این مایه ها) توصیف کرده بودید یادتان هست؟

پست اخیرم، یادش را زنده کرد
(;

ابریشم گفت...

:)

کیقباد گفت...

این وضعیت دیاری است که در آن هنرمندان قدر ببینند و بر صدر نشینند !
اما بنظر میرسد نارضایتی ی پیرمرد باغبان را دلیلی دیگر بوده ، مگر مدافعه از شما !
و آن اینکه چون آن مامور شما را پشت در نگه داشت و به اندرون راه نداد هر آینه بدون آنکه شما بشنوی ، با خود زمزمه کرد که حالیا اینجا بایست تا که زیر پایت علف سبز شود ...
و پیرمرد باغبان را از آنچه آن مامور معذور در سر بود ، آگاهی بود و از وی ناخشنود . مگر که زین معاملت کار او افزون شده و باید که علفهای سبز شده زیر پای شما را حرس کند و این حکایت یک روز و دو روز نبود که آن مامور معذور هماره مراجعان را پشت در نگه میداشت تا بدانجا که زیر پایشان علف سبز شود .
و این نیز بشنو که آگاهان را نظر جز این باشد که آنان معاملت مامور را سبب ، علاقه ی وی به سبز و سبزی دانند که اینکار را کند تا که سبزه ببار آید و خیابان سبز همی گردد نه آنکه مراجعان را بیازارد !
و البته چون تقیه کرده و از بیم داروغه نیت خود آشکار نکند ، مراجعان را از این اندیشه هیچ خبر نبود که اگر می بود ، چنان پشت در می ایستادند تا خیابان به زیر پاهایشان سراسر سبز همی گردد و پیرمرد باغبان را هیچ چاره نباشد زدودن اینهمه سبزی را .
و بوسهل چون این حکایت زمن بشنید سر به جیب تفکر فرو برد و لختی بعد چون سر بر آورد ، مرا آواز داد که فکرتی بحال خود کن که رسمن دیوانه گشته ای و خلاص !

فرهاد گفت...

چه تعصبي !!!

فرهاد گفت...

چه تعصبي !!!

زهره گفت...

بیچاره پیرمرد! چقدر دلش میخواست می تونست کار دیگه هم جز اعلام نارضایتی برات بکنه
حتمن قدر دانیت رو توی چشمات دیده ...

ناشناس گفت...

داشتن روابط خوب به همین درد می خورد دیگر. زمانی تو به او گوش کردی و حالا نوبت اوست که قدرشناسیش را نشان دهد. با ماچ هم موافقم. آدمهایی که دوستی و قدرشناسی سرشان میشود را باید طلا گرفت، ماچ که سهل است...

رویا گفت...

گل برای باغبان باغ فرهنگسرا

قشنگ روزگار من گفت...

دمـــــــــــش گرم

sandbaad گفت...

elaaaaaaaaaaaahi

زهرا گفت...

در دفاع از تو چيزي نمي توان گفت تو خود دافعي

صبا گفت...

با اجازه لینکیدمتون

دارا گفت...

توصیه میکنم این یادداشت رو همه طرفداران این وبلاگ به عنوان یک سند حفظ کنند.
همگی طرفداران گیس طلا، یکی یه ماچ، طلب دارن از ایشون.
فقط خدا کنه گیس طلا، مادرک رو به عنوان وکیلشون معرفی نکنند!

لاکی گفت...

ایول:)

یک سبز گفت...

متن اس ام اس ارسالی به دوستان : حمایت سبز از علی کریمی در برنامه 90 1-ارسال عدد8با هدف بالا رفتن امار اس ام اس غیر قابل قبول 2- یاهر گزینه ای غیر از گزینه های اصلی 3-در صورت اس ام اس مستقیم مربوط به علی کریمی و حمایت از کریمی گزینه مربوطه انتخاب شود

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...